... خُسر ...

کیبورد فرسایی های آبجی خانوم

... خُسر ...

کیبورد فرسایی های آبجی خانوم

... خُسر ...

پرسیدم کجا بودی؟
گفت رفته بودم پیش حاج آقا
من گمان کردم کسی از آقایان را دیده و مشغول بازی و صحبت شده
پرسیدم خب حاج آقا چی می‌گفت؟
گفت: «من دیدم حاج آقا یک کلاهی روی سرش دارد، به او گفتم این کلاه را مادرت برایت درست کرده؟ او هم گفت: بله، گفتم کلاهت را می‌دهی به من؟ گفت: این مال خودم است، لازمش دارم. برای تو یکی دیگر میخرم. من هم گفتم پس اگر میخواهی برای من بخری، صورتی اش را بخر...»
آنجا به این حرف‌های نهال خندیدم
وقتی برگشتیم خانه دوستانم تماس گرفتند و گفتند عکس های نهال در اینترنت منتشر شده که دارد با مقام معظم رهبری صحبت می‌کند و ایشان هم می‌خندند.
آنجا تازه فهمیدم که ماجرای کلاه صورتی جزئیات گفتگوی نهال با ایشان است.
عکس آقا را به نهال نشان دادم و گفتم از این حاج آقا کلاه صورتی خواستی؟ که تایید کرد و دوباره همان ماجرا را برایم تعریف کرد.

*

"اگر مجنون ...
... دل شوریده ای داشت

دل لیلی ...
... از او شوریده تـر بـــی"

تصویر: l1l.ir/751
متن: l1l.ir/7d7

آخرین نظرات
  • ۱۵ آبان ۰۰، ۱۳:۱۵ - دچارِ فیش‌نگار
    :)
  • ۱۵ آبان ۰۰، ۰۹:۲۵ - وخدایی که دراین نزدیکیست ..!
    عجب
پیوندهای روزانه

بابا

پنجشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۴:۲۴ ب.ظ

در هشت سال گذشته، برخی به بهانه دور زدن تحریم‌ها نفت را از وزارت نفت دریافت می‌کردند و خود، آن را در بازارهای جهانی می‌فروختند که پول بسیاری از محل این فروش‌ها، به خزانه دولت واریز نشد. طبیعی است که اگر ما نیز جای چنین افرادی باشیم، همچنان تلاش می‌کنیم نسبت به اجرای برجام کارشکنی کنیم یا دستاوردهای آن را زیر سوال ببریم.

+ علی مطهری در گفتگو با ایران

***

دیروز اومده بود واسه نماز مغرب.

از پشت سیستم بلد شدم رفتم سمت در اتاق گفتم بابا علامه عسکری ...

نذاشت حرفم تموم بشه. گفت "وایسا وایسا میام" و رفت سمت اتاقش.

برگشتم سمت سیستم که دیدم اومد تو اتاقم و روزنامه رو گرفت سمتم و گفت "اینو بخون مطالبش مهمه. علامه عسکری چی؟"

گفتم کتاب سقیفه علامه عسکری رو داری؟ خوندی؟

+ سقیفه رو نه ولی 150 صحابه ساختگی همین جا هست

- نقش ائمه در احیاء دین ...

+ اونم هست ، همون چند جلدی کوچیکا

و رفت برای نماز

روزنامه رو باز میکنم، کیهان سه شنبه ست با تیتری از صحبت های ظریف و سیف، " دستاورد تقریبا هیچ برجام"

وقتی روزنامه رو داد دستم زمختی دستش رو حس کردم ولی یادم رفت دستهاش رو بو کنم!

حیف شد ، اگه بازم بوی نفت و تینر میداد بهش میگفتم "پس نفتا رو خودت بالا کشیدی بابا" و بعدشم صحبت علی مطهری رو بهش میگفتم تا باز با خنده بگه ولشون کن بذار بگن.

پونزده سال پیش هم همین رو گفت. اون موقع هنوز ی معلم بود ، نه ی معلم بازنشسته که نجار شده باشه. اون روز هم که با ناراحتی از مدرسه برگشتم وقتی بهش گفتم همکلاسی هام گفتن "رفتین راهپیمایی 22 بهمن چقدر به بابات دادن"خندید و گفت "ولشون کن بذار بگن".

نظرات  (۷)

بعضیا به خاطر منافع شخصی، خودشون رو زدن بخواب و لذا نمیشه باهاشون صحبت کرد ...
پاسخ:
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
۰۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۳۳ خانم الفــــ
چه متن خوبی بود.

خدا نگه شون داره برات :) الهی آمین.
باباها خیلی "ریشه"ن...
پاسخ:
ممنون :)
همچنین عزیزان شما رو ان شاالله

خیلی قشنگ گفتی بانو ، "ریشه"
چه پستای جالبی میزارین
واقعا وبلاگ نویس قهاری هستید
:)
احسنت
موفق باشید

پاسخ:
ممنون
ولی گویا وبلاگ نویس قهار ندید
مونده تا وبلاگ نویس بشیم
قهارش که جا خود داره
واقعا ولشون کن بذار بگن ...
:)
هیچی برای گفتن نیست
۰۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۳۷ پلڪــــ شیشـہ اے
خدا حفظشون کنه. :)
پاسخ:
ممنون :)
و همچنین عزیزان شما رو خواهری

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">