... خُسر ...

کیبورد فرسایی های آبجی خانوم

... خُسر ...

کیبورد فرسایی های آبجی خانوم

... خُسر ...

پرسیدم کجا بودی؟
گفت رفته بودم پیش حاج آقا
من گمان کردم کسی از آقایان را دیده و مشغول بازی و صحبت شده
پرسیدم خب حاج آقا چی می‌گفت؟
گفت: «من دیدم حاج آقا یک کلاهی روی سرش دارد، به او گفتم این کلاه را مادرت برایت درست کرده؟ او هم گفت: بله، گفتم کلاهت را می‌دهی به من؟ گفت: این مال خودم است، لازمش دارم. برای تو یکی دیگر میخرم. من هم گفتم پس اگر میخواهی برای من بخری، صورتی اش را بخر...»
آنجا به این حرف‌های نهال خندیدم
وقتی برگشتیم خانه دوستانم تماس گرفتند و گفتند عکس های نهال در اینترنت منتشر شده که دارد با مقام معظم رهبری صحبت می‌کند و ایشان هم می‌خندند.
آنجا تازه فهمیدم که ماجرای کلاه صورتی جزئیات گفتگوی نهال با ایشان است.
عکس آقا را به نهال نشان دادم و گفتم از این حاج آقا کلاه صورتی خواستی؟ که تایید کرد و دوباره همان ماجرا را برایم تعریف کرد.

*

"اگر مجنون ...
... دل شوریده ای داشت

دل لیلی ...
... از او شوریده تـر بـــی"

تصویر: l1l.ir/751
متن: l1l.ir/7d7

آخرین نظرات
  • ۱۵ آبان ۰۰، ۱۳:۱۵ - دچارِ فیش‌نگار
    :)
  • ۱۵ آبان ۰۰، ۰۹:۲۵ - وخدایی که دراین نزدیکیست ..!
    عجب
پیوندهای روزانه
کاش این به اصطلاح غول های تکنولوژی دنیا یک دستگاهی هم اختراع میکردند با کار کرد نگارش افکار. مثلا یک دایره قد باتری ساعت مچی میچسباندیم روی گیجگاهمان و فرت و فرت متن تایپ شده بود که از چاپگرمان تحویل میگرفتیم. آنوقت بی شک عنوان پر کار ترین نویسنده سال را من تصاحب میکردم!

#فقط حیف که حفظ امنیت و مالکیت معنوی اش خیلی سخت میشد.
۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۸ ، ۱۷:۵۳
آبجی خانوم
سلام
یادمه یه قسمت سریال پرستاران پسر جوونی توی بخش بستری شده بود و یکی از افراد گروه دوستاش که به عیادتش اومده بودن یه جعبه شکلات تو اتاق پخش کرد. یادم نیست برای شوخی تو شکلات ملین ریخته بود یا اینکه خود ملین شکلات با توجه به بیماری پسرک حالش رو چندین برابر بدتر کرده بود و تا پای مرگ رفته بود اما این اتفاق تا مدتها در ذهنم ثبت شده بود. اینکه درد و مریضی و رنج ادما روی پیشونیشون نوشته نیست و ما باید مواظب زخمای پنهان دیگران هم باشیم چه برسه به زخمای اشکار. سعی کردم تو زندگیم مردم ازاری نکنم شوخی بیجا نکنم طعنه احتمالی نزنم اما خودمم میدونم بعضی وقتا هم از دستم دررفته. این روزها اما با زخمای پنهان زندگی خودم درگیرم. زخمایی که هر روز درکم نسبت به عمقشون بیشتر میشه و فقط میتونم با خودم بگم نادانی چه نعمت بزرگیه و بس!
این روزها دنبال یک قبر خالی ام که به جای تک تک قبرهایی که توانایی لحظه لحظه زار زدن بالای سرشون رو دارم جایگزینش کنم اما چون هنوز پیداش نکردم خودمو خوب و خوش و بی خیال و بی غم نشون میدم. تا کی دووم بیارم نمیدونمِ!

#آبجی خانوم اینبار واقعا میتونه از اینستا دل بکنه؟ نمیدونم!
۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۸ ، ۱۲:۱۱
آبجی خانوم
از کلی حرف درباره امروز و ایضا از زبون درازیم در دیدار دیشب با دکتر جلیلی فعلا همین عکس بماند به یادگار
 
بعدا نوشت: 
پاکش کردم
 
۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۷ ، ۲۰:۴۸
آبجی خانوم

شب دوازده بهمنی تو برنامه شروع دهه فجر

شادی برنامه خندوانه باید تقدیم بشه به 

شخصیت یه فیلم عاشقانه کلاسیک آمریکایی؟!!!!


#:|


بعدا نوشت:

بعله انصافا مهمان شان به دلمان نشست. جناب حبیب احمد زاده نازنین

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۷ ، ۲۳:۱۳
آبجی خانوم

شده یه موضوعی بشه خوره ذهنتون؟ هی بخواین بندازیدش دور و بهش فکر نکنید ولی نشه! اون موقع چکار میکنید؟


#این داستان تبعیض

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۷ ، ۱۹:۰۰
آبجی خانوم
یه برگه برداشتم غذاهایی که این چند روز درست کردم بنویسم. 
مامان خانم گفت چکار میکنی؟ 
گفتم دارم غذاهایی که میتونم برای رفع گرسنگی درست کنم مینویسم شنبه شام مونده بودم چی درست کنم هیچی به ذهنم نرسید پلو پختم با چند تا کشمش خوردم.
الان هی یاد میاره بهم میخنده.
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۷ ، ۱۳:۲۸
آبجی خانوم
الان واقعا ایمان اوردم تنها کادوی تولدم بهت کادوم بودم. 
کاموم چی بود؟
هیچی!
 ابجیم رفته بود اردو. مامانم هم بیمارستان بستری بود. بابام هم همراهش بود.منم یک روز و نیم خونه تنها بودم در سکوت بدون نق و دعوا و غر و لجبازی.

#یکی نیست بگه نونت نبود اب نبود اینستا بستنت چی بود اخه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۷ ، ۲۰:۰۰
آبجی خانوم

عصر مامان خانم تلویزیون رو روشن کرد. شبکه آی فیلم مسابقه تلفنی پخش میکرد. شرکت کننده پشت خط به سوال که جواب درست داد صفحه بازی بسته شد ولی خانه بازی پوچ بود و بی حرف. دو خانه جایزه بازی هم پوچ از اب در امد. گاهی تو زندگی حتی وقتی جواب درست هم بدی مزدت پوچه. پوچه پوچ.


#بازی رو تا آخرش ندیدم. شاید اخرش برد بوده باشه!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۷ ، ۰۰:۵۱
آبجی خانوم
... توقع در امدن خورشید نباید داشت.

#یلدا
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۷ ، ۲۳:۵۹
آبجی خانوم
+سلام پسرم... خوبی؟ چکار میکنی؟ ... نهار چی خوردی؟ ... شیر موزت رو خوردی؟ ... چرا؟ مگه نگفتم هر روز بخور! ... ااا خب بگو بریزم برات. الان کارت به کارت میکنم برات ... باشه عزیزم خداحافظ.
چند لحظه بعد...
+سلام پسرم ... خوبی؟ کجایی؟ ... نهار چی خوردی؟ ... باشه. برا شب یلدا میای؟ ... اخه تعطیلی نیست کی میای کی میری؟ ... نه میخوام ببینم چقدر میمونی غذا درست کنم بدم ببری؟ ... باشه عزیزم خداحافظ.

ماشین از جلوی فروشگاه رفاه رد شد. سردر و در و دیوار و تابلوهای اعلانش طرح یلدا و هندوانه گرفتند. از دلم گذشته خدا بگذرونه یلدای امسال رو. دروغ نگم شاید از این سال های بعد از نبود مادرن جون و اقاجون فقط یکی دو یلدا به صلح و صفا و شادی گذشت. به چهارراه که رسید پیاده شدم و برای مسیر بعد ماشین سوار شدم. بعد دقایقی خانمی که پشت نشسته بود شروع کرد به صحبت با تلفن. بچگانه ست قبول ولی الان توی بیست و هشت سالگیم یه زندگی نرمال میخوام. ولو در حد دورهمی شب یلدا. بدون اجیل بدون هندونه بدون انار. من فقط دورهمیش رو میخوام با محبت از ته دل با خنده های واقعی.

#دستم به نوشتن نمیره. از رهش امیرخانی بگیر که چند روز قبل از جایزه جلال تمومش کردم تا مبحث جابه جایی شرع و عرفی که هفته قبل تو جلسه با م... مطرح کردم. از برنامه پرفسور بونو و ربطش به فعالیت هسته ای عربستان بگیر تا بحثهایی که سر راه طی شده با ن... داشتیم. اما نمیشه که نمیشه. دلم بدجور گیر روزگاره.
۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۷ ، ۲۰:۱۷
آبجی خانوم