... خُسر ...

کیبورد فرسایی های آبجی خانوم

... خُسر ...

کیبورد فرسایی های آبجی خانوم

... خُسر ...

پرسیدم کجا بودی؟
گفت رفته بودم پیش حاج آقا
من گمان کردم کسی از آقایان را دیده و مشغول بازی و صحبت شده
پرسیدم خب حاج آقا چی می‌گفت؟
گفت: «من دیدم حاج آقا یک کلاهی روی سرش دارد، به او گفتم این کلاه را مادرت برایت درست کرده؟ او هم گفت: بله، گفتم کلاهت را می‌دهی به من؟ گفت: این مال خودم است، لازمش دارم. برای تو یکی دیگر میخرم. من هم گفتم پس اگر میخواهی برای من بخری، صورتی اش را بخر...»
آنجا به این حرف‌های نهال خندیدم
وقتی برگشتیم خانه دوستانم تماس گرفتند و گفتند عکس های نهال در اینترنت منتشر شده که دارد با مقام معظم رهبری صحبت می‌کند و ایشان هم می‌خندند.
آنجا تازه فهمیدم که ماجرای کلاه صورتی جزئیات گفتگوی نهال با ایشان است.
عکس آقا را به نهال نشان دادم و گفتم از این حاج آقا کلاه صورتی خواستی؟ که تایید کرد و دوباره همان ماجرا را برایم تعریف کرد.

*

"اگر مجنون ...
... دل شوریده ای داشت

دل لیلی ...
... از او شوریده تـر بـــی"

تصویر: l1l.ir/751
متن: l1l.ir/7d7

آخرین نظرات
  • ۱۵ آبان ۰۰، ۱۳:۱۵ - دچارِ فیش‌نگار
    :)
  • ۱۵ آبان ۰۰، ۰۹:۲۵ - وخدایی که دراین نزدیکیست ..!
    عجب
پیوندهای روزانه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید بهشتی» ثبت شده است

باور کنید آدمى در زندگى غالباً در اثر مرعوب شدن یا مجذوب شـدن دچار لغزش مى شود. آنان که مى لغزند، یا مرعوب اند، یا مجذوب. به آنکه در برابر عظمت زیبایى و دلربایى چیزى مفتـون شـده و خـود را باختـه، مى گوییم مجذوب. به آنکه در برابـر صـفوت و سـیطره قـدرتى خـود را باخته، مى گوییم مرعوب. آدمى که خود را نبازد بـه ایـن زودى هـا دچـار لغزش نمى شود.

این یک نکته عالى اسلامى است. مسلمان حق نـدارد در برابر هیچ چیز خـود را ببـازد. البتـه او بـه حکـم اینکـه انسـان اسـت از چیزهاى خوب خوشش مىآید؛ امـا خـوش آمـدن یـک مطلـب اسـت، مجذوب شدن و خود باختن و عنان اراده را از کـف دادن مطلـب دیگـر. این دو معمولاً با هم خلط مى شـوند. بـه جـوان، دختـر، پسـر، زن، مـرد، مى گویى در برابر این ظواهر فریبنده حیات ایـنقـدر پـا روى همـه چیـز نگذار؛ مى گوید، مگر من آدم نیستم و دل ندارم؟ این درست؛ بنده هم دل دارم، شما هم دل دارى، اما اراده را نگـه دار و خـوددار بـاش. ببـین ایـن چیزى که تو از آن خوشت مى آید تا چه اندازه برایت سـودمند و تـا چـه اندازه مضر است. ببین اگر سودمند اسـت از چـه راهـى مـى تـوانى آن را به دست بیـاورى؛ از راه حـلال یـا حـرام؟ از راه شـرافتمندانـه یـا از راه غیرشرافتمندانه؟ نکته در اینجاست: خود را نباز.

مسلمان حق ندارد در برابر قدرتها مرعوب باشد ـ هر قدرت انسانى، یـا هر قدرت طبیعىِ بالاتر از آن. معناى نماز آیات همین است. آدمیزاد در موقـع زلزله هاى سخت، خود را مى بازد. متأسفانه ایـن نمـاز را بـد معنـى مـى کننـد. خیال مى کنند اسلام به مسلمانها گفته موقع زلزله و گرفتن ماه و خورشـید و از این قبیل، براى اینکه بلا برطرف شود نماز آیات بخوانند. اصلاً معنـاى نماز آیات این نیست. اگر کسى ذره اى با روایات ما آشنا باشد مـى فهمـد که معناى نماز آیات اصلاً این نیست. معناى نماز آیات ایـن اسـت: بشـر ممکن است در برابر حوادث فـوق العـاده طبیعـى خـود را ببـازد؛ اسـلام مى گوید در این هنگام فوراً بگو: "الله اکبر"؛ یعنى اینها هیچ عظمت ندارد، خود را نباز! اگر تاریخ اسلام را مطالعه کنید مى بینیـد شـعار سـربازان مسـلمان در میدان جنگ "الله اکبر" بود؛ یک مرتبه همه بـا هـم مـى گفتنـد "الله اکبـر"، و پشت دشمن را به لرزه در مى آوردند.

بنابراین، من مسلمانم و نماز را شروع مى کنم:

"الله اکبر"؛ یعنى من نـه مرعوب چیزى هستم، نه مجذوب چیـزى. خـدا از همـه چیـز بـزرگتـر است.

بعد از آن: بسم الله الرحمن الرحیم. شما مى دانید ـ این روزها معمول است و سابقاً نیز معمول بوده ــ کـه وقتى مى خواستند جایى را افتتاح کنند مى گفتند به نام نامى فلانى اینجا را افتتاح مى کنیم. در اسلام این معنا قدغن است. هر کـار بـه نـام خداسـت. تنها خداست که مى شود به نام او کارى را شـروع کـرد، جـایى را افتتـاح کرد، یا بنایى را بنیان گذاشت. مسلمان، همه کارش را تنها به نـام خـداى بخشایشگر مهربان آغاز مى کند.

الحمد الله رب العالمین: ستایش مخصوص خداست؛ خداى جهانیان. تملق و چاپلوسى از عوامـل فسـاد دو جانبـه اسـت. هـم بـراى شـخص متملق فساد روحى و پستى و دنائت مى آورد، هم آن کسى را که دیگـران تملق او را مى گویند گمراه مى کند؛ یعنى فساد دو جانبه دارد. مسـلمان از هیچکس ستایشگرى نمى کند، گرچه قدردانى مى کند؛ مثلاً مى گوید فلانى مردى خدمتگزار است. این، قدردانى و شکر است. انسان باید سپاسـگزار همه کس باشد. شما به من محبتـى مـى کنیـد، مـن نیـز مـى گـویم بسـیار متشکرم. این لازم است. تشکر، یعنى سپاسگزارى در برابـر محبـت شـما. اما اگر شما به من محبتى کنید و من بگویم متشکرم، بعد هم شـروع کـنم براى شما اوصاف حمیده و خصال پسندیده اى را برشمارم که یا هیچ یک از آنها در شما نیست، یا مقدار کمى در شما وجـود دارد ولـى مـن آن را چند برابر بکنم، این عمل ستایشـگرى اسـت. تنهـا موجـودى کـه انسـان مى تواند و شاید و باید که زبان به ستایش او بگشاید خداست، کـه کمـال مطلق است و هر چه درباره او بگوییم باز هـم کـم اسـت. امـا در مـورد انسانها حساب داشته باشید؛ از ایشان قدردانى، تشکر، سپاسگزارى بکنید، ولى ستایشگرى نکنید. حمد و ستایشـگرى مخصـوص خـداى جهانیـان است.

الرحمن الرحیم: خداى مهربان. مالک یوم الدین: خـدایى کـه روز کیفـر و پـاداش دارد(توجـه بـه معاد).

ایاک نعبد و ایاک نستعین: بارالها! ما فقط تو را مى پرستیم و در برابـر هیچکس دیگر حالت پرستش نداریم و کمکهاى غیبى را فقط از تـو مى خواهیم. توجه بفرمایید، ما از همه چیز کمـک مـى گیـریم؛ بـه ایـن معنـى کـه یـا فعالیت مى کنیم، یا معامله مى کنیم. تنها موجودى که از او کمک مى گیـریم اما نه به صورت معامله، خداست ـ و معنى "ایاک نستعین" همـین اسـت. مسلمان چشم طمع به هیچ کس ندارد؛ و گرنه از او استعانتى شـرک آمیـز خواسته است. با دیگران یا به صورت کار و فعالیت روبرو مى شود، یا بـه صورت معامله، توافق و قرارداد. اما توقع کمک هاى آقامنشانه از اشخاص داشتن، نوعى پستى است که به روح بلند مسلمان نشاید. آن روزى که مسلمان کمک آقامنشانه از کسى بخواهد فقط حـق دارد آن را از یک نفر طلب کند؛ آن هم خداست. این گونه کمک خواستن، در منطق یک مسلمان منحصر به خداست.

اهدنا الصراط المستقیم: بارالها! راه راست را به ما بنما. صراط الذین انعمت علیهم: راه مردمى که نعمتت را بـر آنهـا ارزانـى داشتى و از نعمتت برخوردارند. غیر المغضوب علیهم: نه راه آنها که به خشمت گرفتارند؛ ولاالضالین: و نه راهى که گمراهان مى روند. این خواسته هاى اصیل یک مسلمان از خدا در هر نماز اسـت. بعـد از آن نیز مقدارى قرآن مى خواند: بسم االله الرحمن الرحیم. قـل هـواالله احـد؛ بگـو خـدا تنهـا یـک خداست. االله الصمد؛ خداى به تمام معنا کامل؛ خداى کمال مطلق. لم یلد و لم یولد؛ خدایى که نه زاده و نه زاییده شده. و لم یکن له کفواً احد؛ و نه همتایى دارد. نمازگزار وقتى که اینها را مى گوید مفاهیم و تعالیم عالى اسلام را به خـود تلقین مى کند. بعد مى گوید: االله اکبر (البته این ذکـر مسـتحب اسـت)؛ بـه رکوع مى رود و خم مى شود.

توجه کنید! خم شدن یک مسلمان به حالـت رکوع در نماز معنا دارد. معناى آن این است که مسلمان در برابر هیچکس دیگر تعظیم نمى کند. مگر نه اینکه شما وقتى به حالـت رکـوع مـى رویـد مى گویید سبحان ربى العظیم و بحمده؟ پاک باد خداى من که بزرگ است و ستایش از آن اوست. گفتن این جمله چه معنایى دارد؟ یعنى: عظمتى که مرا وادار به تعظیم کردن و خم شدن مى کند مخصوص خداست. پاک باد خدا که من در برابر کسى جز او به حالت تعظیم خم نشوم.

تاریخ اسلام را بخوانید. در موقعى که پیغمبـر (ص) و مسـلمانهـا در مکه گرفتارند و تحت فشار دشمنان قرار دارند و با عده کمى که دارند بر ستى و موجودیت خود مى ترسند، عده اى مسلمان به فرمان پیغمبر، بـراى اینکه مبادا نهال اسلام قبل از بارور شدن در مکـه خشـک شـود، دسـتور مى گیرند به حبشه مهاجرت کنند. هفتاد و چند نفر بتدریج ـ و نه در یـک نوبت ـ به حبشه آمدند. وقتى به حبشه مى آیند، نجاشى پادشاه حبشـه بـه آنان پناه مى دهد. قریش هم یکى دو نفر مـأمور بـا هـدایا و تحـف پـیش نجاشى مى فرستند و در خواست مى کنند که اینان را از خاک خود بیـرون کن و دستور بده به سرزمین پدرى و مادرى و وطن آباء و اجدادى خـود برگردند. نجاشى پاسخ مى دهد که من اینان را ندیده ام، ولى براى چه باید این کار را بکنم؟ مى گویند اینها دین پدر و مادرى، دین آباء و اجـدادى و مقدسات ملى خود را زیر پا گذاشته اند. مىگوید من کـه نمـى دانـم؛ بایـد اینها بیایند تا ببینم حرف حسابشان چیست. قرار مى شود در فلان روز که بار عام است، به چند نفر، یا به همه این عده اى که به عنوان پیروان محمد (ص) به پایتخت حبشه آمده اند، اجـازه بدهند که به حضور نجاشى امپراطور حبشـه بیاینـد. نجاشـى امپراطـورى مسیحى است. به این نکته توجه بفرمایید کـه وقتـى بـه ایـن مسـلمانهـا اطلاع مى دهند، مى گویند همه که برویم فایده ندارد؛ ما دو نفـر از آنهـا را که ارزنده ترند به عنوان نماینده انتخاب مى کنـیم تـا برونـد.

یکـى از آنهـا جعفر بن ابى طالب، برادر على بن ابیطالب ـ علیـه السـلام ــ اسـت. قـرار مى شود این دو نفر بیایند و از حقوق مسلمانان پناهنده به حبشه در برابـر شکایت نمایندگان قریش، در پیشگاه و حضور نجاشى دفاع کننـد. وقتـى جعفر و همراهش مى خواهند به تـالارى کـه نجاشـى در آن روى تخـت نشسته وارد شوند سرشان را راست مى گیرند و وارد مى شـوند. درباریـان نجاشى و مأمورین تشریفات در برابر نجاشى تا زمین خم مى شـوند و بـه آنها مى گویند به خاک بیفتند. اما اینان اصلاً تکـان نمـى خورنـد. بـه آنهـا مى گویند مگر شما وحشى هستید؟ مگر شما آدم نیستید؟ داریـد در برابـر امپراطور حاضر مى شوید! اینان پاسخ مى دهند که اى بیچاره ها! ما اگر قرار بود به خاک بیفتیم اینجا نمى آمدیم؛ ما اینجا آمدیم تا در برابر انسانها بـه خاک نیفتیم. جعفر و همراهش در چنین موقع حساس و خطیرى حاضـر نمى شوند در برابر نجاشى قد خم کنند. بله، این است مسلمان!

مسلمان در برابر هیچکـس تعظـیم نمـى کنـد. مـن حتى به بچه هاى کوچک خودم که گاهى از سر تقلید از دیگران مـى خواهنـد به من یا مادرشان احترام بگذارند و تعظیم کنند گفته ام مبادا حتى در برابر مـن تعظیم کنید؛ در برابر هیچکس تعظیم نکنید. من هم شخصـاً تـاکنون در برابـر هیچکس تعظیم نکرده ام و نخواهم کرد. من مسـلمانم؛ مسـلمان کـه در برابـر کسى تعظیم نمى کند ـ : سبحان ربى العظیم و بحمده.

بعـد برمـىخیـزد و بـه خاک مى افتد. عده اى در برابر بزرگان به خاک مى افتند، امـا مسـلمان در برابـر خدا به خاک مى افتد و مى گوید: سبحان ربى الاعلى و بحمده. اگـر قـرار است عده اى در برابر متوسطین تعظیم کنند و در برابر بزرگترها به خاک افتند، براى من بزرگترینِ بزرگترها (الاعلى) و بالاترینِ بالاها خداسـت. پاک باد خداى بالاتر از همه که من در برابر کسى جز او به خاک بیفتم.

این یک رکعت نماز. حال واقعاً بگویید، اگر مسلمان در هـر روز پـنج بار این تمرین را بکند و این سرود توحید و یکتاپرستى را بخواند چقـدر اثر دارد! حالا توجه مىفرمایید نماز چیست؟ ...

عده اى مى پرسند خیلى ها هستند، نمازشان ترک نمى شود، اما نادرستى هم مى کنند؛ مال مردم را هم مى خورند؛ دروغ هم مى گویند؛ خیانـت هـم مى کنند. پاسخ این اشکال چیست؟ با جواب دادن بـه ایـن مسـأله بحـث امشب را تمام مى کنم. جواب و حل این مطلب این است که بـرادر عزیـز و خواهر عزیز! هر کسى مقدارى کمال و فضیلت و مقدارى هم بى کمالى و بى فضیلتى دارد. کامل مطلق فقط خداست. آن آدمى که مـى بینیـد نمـاز مى خواند اما دروغ هم مى گوید و خیانت هم مى کند، اگر نماز نمى خوانـد از دیوار مردم هم بالا مى رفت. اثر نماز خواندن او این است کـه از بیشـتر شدن فساد او و فاسدتر شدنش تـا حـدودى جلـوگیرى مـى کنـد؛ و ایـن غنیمت است. ما معمولاً به این اثرها توجه نمى کنیم.


پی نوشت :

1. انتخاب یک موضوع از میان حجم مباحث فقهی و قضایی و سیاسی ای که از این شهید بزرگ ، شهید بهشتی به جا مونده واقعا سخت بود. راه درازی در پیش داریم برای شناخت ایشون.

2. دانلود کتاب سرود یکتاپرستی

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۵ ، ۱۷:۵۰
آبجی خانوم
انسان اگر به پویش و حرکت و جنبش و تلاش خودش نگاه بکند، اگر به خویشتن خویش بازگردد، اگر آهنگ زندگیش را به دقت بنگرد، مى بیند زندگى انسان اگر صرفاً بر پایه محاسبات و برنامه ریزى ها و جهت یابى هاى عقل حسابگر باشد زندگى او پوچ و بى معنى است. مثلاً مى نشیند با خود حساب مى کند که امروز من یک جوان پانزده ساله هستم، دوره راهنمایى را تمام کردم و باید به دبیرستان بروم. خوب، به کدام رشته بروم بهتر است؟ "بهتر است" یعنى چه؟ یعنى کدام رشته بروم پول بیشترى به دست مى آورم؟ کدام رشته بروم ریاست بیشترى خواهم داشت؟ این "بهتر" یعنى چه؟ اگر بخواهد این "بهتر" را در محاسبات و معادلات عقل حسابگر پیدا بکند، دست بالا این مى شود که کدام رشته با استعدادهاى من مناسبتر است و براى من بازدهى بیشتر دارد. حالا اگر از آنهایى باشد که تاکنون پول ندیده باشد، به عمرش ریاست ندیده باشد، تمنیات نفسانیش سرکوب شده باشد، یک چند صباحى دلش به درخشیدن ها و به مال و به ریاست رسیدن ها و به دیگر تمنیات نفسانى دست یافتن خوش مى شود، یعنى سرگرم مى گردد ولى وقتى چند سالى گذشت و پولها را پیدا کرد، ریاست هم پیدا کرد، تمنیات دیگرش هم به او رسید، مى گوید خوب حالا دیگر چه؟ حالا از این به بعد چه؟ به عقب برمى گردد مى گوید خوب این چند سال چه کار کردیم؟ به چه رسیدیم؟ و برایش یک احساس و یک دریافت بیشتر نمى ماند و آن اینکه زندگى، هیچ و پوچ است.
ریشه سلطه نیهیلیسم و پوچ انگارى بر ذهنیت بخش عظیمى از انسان ها و جوامع پیشرفته صنعتى در همین است. در این رابطه که انسان هر چه بهره مندتر و به آرزو رسیده تر باشد، خطر نفوذ احساس پوچى و هیچى در او بیشتر است. براى اینکه آنهایى که هنوز به خیلى چیزها نرسیده اند. ذهنیت شان به همان چیزهایى که به آنها دست نیافته اند متمرکز است و فرصت این اندیشه بالاتر و این حساب و محاسبه اساسى تر را پیدا نمى کنند. اما اگر آدم همه اینها را طى کرد و در آخر دید که حالا چه شد، مى بیند هیچ است.
شما با این آدم هاى همه فن حریفِ پنجاه شصت ساله جوامع یا قشرهاى مرفه و به رفاه رسیده و اشباع شده از نظر مادى صحبت کنید! در اکثریت نزدیک به اتفاق آنها، زمینه هاى احساس پوچى را مى بینید. سال هاى آخر زندگى به قدرى براى اینها بى معنى یا کم معنى و کم محتواست که واقعاً یک مرده غذاخور هستند، دلمرده و بهت زده اند.
در این جوامع، بسیارى از جوان ها که در خانه، کارخانه، اداره، باشگاه، کنار دریا و مراکز عیش و نوش به این آدم هاى چهل پنجاه ساله افسرده بى رمقِ بى نورِ درون تاریکِ خمودِ خموش برخورد کرده اند، این سؤال برایشان پیش مى آید که زندگى چیست؟ بگذار این بیت آخر قصیده را در همان اول قصیده بخوانیم؛ مگر مرض داریم بیست سى سال پدر خودمان را در بیاریم تا به آن آخر برسیم. نیهیلیسم به این شکل در جوامع پیشرفته رشد مى کند؛ یعنى اول آنهایى که همه چیز را پشت سر گذاشتند احساس پوچى مى کنند بعد این جوانها وضع دلمردگى، افسردگى، بى نورى و بى فروغى زندگى آنها را مى بینند و از همان اول به این فکر مى افتند. به همین دلیل به همه چیز پشت پا مى زنند، هیپى مى شوند، قلندر مى شوند و مى گویند اگر قرار بر این است، پس بگذار از اول قلندرى کنیم؛ بى خود سى سال پدر خودمان را براى چه در بیاوریم. بر طبل بى عارى مى زنند که آن هم عالمى دارد ...
اگر آرمان زندگى به این مادیات منحصر شد کم و زیادش تفاوت ندارد. فقط انسان تا اشباع نشده به دنبالش مى دود ولى وقتى اشباع شد چه؟ مى بیند هیچ! "والّذین کَفَرُوا اَعمالُهم کَسرابٍ بِقیعةٍ یحسبه الظَّمئانُ مآء حتّى اِذا جاءه لَم یجِده شَیئاً و وجد اللّه عِنْده ..." (39 نور) . تمام تلاش ها و کارهاى انسان هاى بى ایمان و خدا گم کرده و ضالین و سرگشته و بى هدف، نظیر سرابى است که تا آدم به آن نرسیده دنبالش مى دود؛ سرابى در بیابانى در برابر انسان تشنه سیراب نشده اى؛ سرابى در بیابانى، تالابى در بیابانى، در برابر دیدگان حریص تشنه اى که از دور آن را آب مى پندارد ولى وقتى به آن مى رسد مى بیند چیزى نیست.
اگر انسان به آن نقطه رسید که دید چیزى نیست و توانست به خود بیاید و بیدار بشود، توانست به آنجا برسد که بفهمد اینها همه حجاب و پرده بود و رخ دلدار را در آنجا بیابد، به سعادت رسیده است. اما اگر آنجا که رسید نتوانست به این بیدارى برسد، با دو دست بر سرش مى زند که خاک بر سرم، اینهمه دویدم و حالا هیچ، آن وقت براى او یک چیز بیشتر نمى ماند؛ یا مرگ یا زندگىِ چون مرگ یا بدتر از مرگ.
براى انسانِ حسابگر، انگیزه ها، معشوق ها، خواست ها، خواسته ها و محبوب ها وجود دارد. وقتى این انسان حسابگر به آنها رسید و اشباع شد تازه مى بیند که همه قافیه ها را یک جا باخته؛ دیگر براى او عشقى، محبتى، گرمایى، فروغى و آتشى نمى ماند، درحالى که انسان تا وقتى زنده است که عشقى داشته باشد. زندگى بى عشق مردگى است. همه انسانهایى که زود بفهمند 1)زندگى بى عشق مردگى است، 2)همه این معشوق ها و محبوب ها و خواسته ها موقت و گذراست و درخور آن نیست که عشق انسان بماند و عشق انسان باشد، همه اینها خیلى آسان، آسانِ آسان به خدا مى رسند؛ آنکه "یحِبهم و یحِبونه" است. چه جور؟ مختلف ...

پی نوشت :
شکی نیست که آدمی برای مادیات هم باید هدف و برنامه داشته باشد، کسب روزی حلال در کنار توکل و همت نیاز به برنامه ریزی نیز دارد. به همین دلیل هیچ کشاورزی وسط گرمای تابستان گندم نمی کارد. بحث سر "صرفا" و "انحصار" در مادیات هست.
۹ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۴:۲۲
آبجی خانوم