مردم شهری که دوستش ندارم 3
با اون جمعیتی که پشت ورودی دیدیم کلا امیدی برای وارد شدن به محل نداشتیم. رفتیم نشستیم رو نیمکت های کنار درخت ها و کم کم بحثمون گرم شد. داشتیم غر میزدیم که "مردم واسه دیدن استاندار و فلان مسئول نیومدن که اینقدر میکروفن دست به دست می کنید، ملت خسته شدن" که یهو خانم مسنی که از نظر سنی هم میتونست همسر شهید باشه هم خواهر شهید هم مادر شهید گفت " شهید رو من دادم باید بیرون باشم اونوقت این اون تو حرف میزنه". سرمون رو از شرمندگی میندازیم پایین. یکی از بچه ها سرش رو میاره جلو و در گوشمون میگه :" با آقام رفتم موبایل فروشی برا مادرش گوشی هدیه بگیره ، دوست صاحب مغازه ما رو دید شروع کرد مسخره بازی و به مغازه دار گفت از آمریکا جنس نیاریا آمریکا دشمنه، مغازه دار هم گفت کی گفته آمریکا دشمنه ! ما هر چی داریم از آمریکاست. دوستش دوباره گفت من میخوام برم سوریه مدافع حرم بشم و مغازه دار در جوابش گفت مدافع حرم ... (توهین). آقام خیلی عصبانی شد ولی فقط روش رو برگردوند و هیچی نگفت."
گفتم "خب چی می گفت؟ مگه تاثیری داری روی این جماعت؟ حدیث پیامبر هست که از جدل و مراء دوری کنید. وقتی تاثیری نداره همون بهتر که سکوت کرد". گفت " آخه اینا نمیگن شاید یکی خانواده شهید باشه ، جوونش رو داده باشه ، دلش بشکنه" .
چند دقیقه ای گذشت و خبر رسید که ورودی باز شده و الحمدلله ما برای صحبت سردار و تشییع شهدا تونستیم بریم داخل ...
برنامه که تموم شد با دو تا دختر خانم دیگه سوار تاکسی شدم. نمیشناختمشون اما هم مسیر بودیم و گویا اون ها هم تو مراسم بودند. سلام علیکی و دانشجویید و سال چندمی هستید و آرزوی موفقیتی کردم که راننده شروع کرد به صحبت کردن که شما جای دخترای من اید و من لیسانس فلانم و سی سال تو فلان اداره کار کردم و الان به خاطر خرج بچه هام راننده تاکسی ام و ی چند تا فحش هم به مردم داد که به خاطر کرایه و پول خرد اذیت می کنند که البته بهترینشون نفهم بود . خدا شاهده از لحظه ای که شروع کرد داشتم تدارک میچیدم که بگم "بله پدر جان، کار شما سخته ، ترافیکه ، مردمم خلاصه مشغولیت دارند، خدا بهتون قوت بده و از این حرفا". اما تا اومدم بگم ، یهو گفت " میدونید ، مسئولین ما هیچ تقصیر ندارند ، مردم رو می سنجند بر طبق همون برنامه ریزی میکنند و حکومت می کنند. وقتی میبینن ملت از کانتینر میرن بالا ی مشت آهن رو میبوسند همینه دیگه. هی نماز جمعه ، هی راهپیمایی . نماز جمعه ... (توهین)." و بعد از توی آینه به ما نگاه کرد تا واکنش ما رو ببینه .
ما سه نفر برا چند لحظه بهش نگاه کردیم. بعد بدون هیچ حرفی ، اون دو تا دختر شروع کردن به صحبت در مورد کلیپ سخنرانی یکی از اساتید مطرح کشوری، منم در حالی که لبخند میزدم از شیشه خیره شدم به خیابون و به مادر شهید مفقود الاثری فکر میکردم که یهو از گوشه سالن راهی باز کرد و رفت جلو و از جایگاه رفت بالا و مقابل دیده های متعجب همه که میپرسیدند این کیه و اونجا چرا رفته ، خم شد ، نشست و سر گذاشت رو تابوت و هر دو تابوت رو غرق بوسه و اشک کرد ...