... خُسر ...

کیبورد فرسایی های آبجی خانوم

... خُسر ...

کیبورد فرسایی های آبجی خانوم

... خُسر ...

پرسیدم کجا بودی؟
گفت رفته بودم پیش حاج آقا
من گمان کردم کسی از آقایان را دیده و مشغول بازی و صحبت شده
پرسیدم خب حاج آقا چی می‌گفت؟
گفت: «من دیدم حاج آقا یک کلاهی روی سرش دارد، به او گفتم این کلاه را مادرت برایت درست کرده؟ او هم گفت: بله، گفتم کلاهت را می‌دهی به من؟ گفت: این مال خودم است، لازمش دارم. برای تو یکی دیگر میخرم. من هم گفتم پس اگر میخواهی برای من بخری، صورتی اش را بخر...»
آنجا به این حرف‌های نهال خندیدم
وقتی برگشتیم خانه دوستانم تماس گرفتند و گفتند عکس های نهال در اینترنت منتشر شده که دارد با مقام معظم رهبری صحبت می‌کند و ایشان هم می‌خندند.
آنجا تازه فهمیدم که ماجرای کلاه صورتی جزئیات گفتگوی نهال با ایشان است.
عکس آقا را به نهال نشان دادم و گفتم از این حاج آقا کلاه صورتی خواستی؟ که تایید کرد و دوباره همان ماجرا را برایم تعریف کرد.

*

"اگر مجنون ...
... دل شوریده ای داشت

دل لیلی ...
... از او شوریده تـر بـــی"

تصویر: l1l.ir/751
متن: l1l.ir/7d7

آخرین نظرات
  • ۱۵ آبان ۰۰، ۱۳:۱۵ - دچارِ فیش‌نگار
    :)
  • ۱۵ آبان ۰۰، ۰۹:۲۵ - وخدایی که دراین نزدیکیست ..!
    عجب
پیوندهای روزانه

۳۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید» ثبت شده است

اسرائیل به جنوب حمله کرده بود و مدرسه جبل عامل در واقع پایگاه مصطفی بود. مردم جنوب را ترک کرده بودند. حتی خیلی از جوانهای سازمان امل عصبانی بودند، میگفتند "ما نمی توانیم با اسرائیل بجنگیم. ما نه قدرت مادی داریم نه مهمات. برای ما جز مرگ چیزی نیست. شما چه طور ما را این جا گذاشته اید؟". مصطفی میگفت "من به کسی نمی گویم اینجا بماند. هر کس میخواهد، برود خودش را نجات بدهد. من جز یا تکیه بر خدا و رضا به تقدیر او اینجا نمانده ام. تا بتوانم، می جنگم و از این پایگاه دفاع میکنم ولی کسی را هم مجبور نمیکنم بماند". آنقدر این حرفها را با طمانینه میزد که من فکر کردم لابد کمکی در راه است و مصطفی به کسی یا جایی تکیه دارد.

مصطفی کمی دیگر برای بچه ها صحبت کرد و رفت داخل  اتاقی که خانه ما در موسسه بود. موسسه جایی در بلندی و مشرف به شهر صور بود. من دنبال مصطفی رفتم و دیدم  کنار پنجره به دیوار تکیه داده و بیرون را تماشا میکند. غروب آفتاب بود، خورشید در حال فرو رفتن توی دریا، آسمان قرمزی گرفته و نور آفتاب روی موج دریا بازی میکرد. خیلی منظره زیبایی بود. دیدم مصطفی به این منظره نگاه میکرد و گریه میکرد. خیلی گریه میکرد، نه فقط اشک، صدای آهسته گریه اش را هم میشنیدم. من فکر کردم او بعد از این که با بچه ها با آن حال صحبت کرد و آمد واقعا میدید ما نزدیک مرگ هستیم و دارد گریه میکند. گفتم "مصطفی چی شده؟". او انگار محو این زیبایی بود به من گفت "نگاه کن چه زیباست!" و شروع کرد به شرح و جملاتی که استفاده میکرد به زیبایی خود این منظره بود.

من خیلی عصبانی شدم گفتم "مصطفی آن طرف شهر را نگاه کن. تو به چی داری زیبا میگویی؟ مردم بدبخت شهرشان را ول کرده اند، عده ای در پناهگاه نشسته اند در ترس و وحشت و شما همه اینها را زیبا میبینی؟ چرا آن طرف شهر را نگاه نمیکنید؟ به چی دارید خودتان را مشغول میکنید؟ در وقتی که مردم همه چیزشان را از دست داده اند و خیلی خون ریخته، شما به من میگویی نگاه کنید چه زیبا؟". حتی وقتی توپ ها می آمد و در آسمان منفجر میشد او میگفت "ببین چه زیبا است؟"

این همه که گفتم مصطفی خندید و با همان سکینه همان طور که تکیه داده بود گفت "این طور که شما جلال میبینی سعی کن در عین جلال، جمال ببینی. اینها که میبینید شهید دادند زندیگیشان از بین رفته دارید از زاویه جلال نگاه میکنی. این همه اتفاقها افتاده عین رحمت خدا برای آنها است که قلبشان متوجه خدا بشود. بعضی دردها کثیف است اما دردهایی که برای خدا است خیلی زیبا است".

برای من این عجیب بود که مصطفی که در وسط بمباران  خم به ابرو نمی آمد در مقابل این زیبایی که از خدا میدید اشکش سرازیر میشد. در وسط مرگ متوجه قدرت خدا و زیبایی غروب بود و اصلا او از مرگ ترسی نداشت. در نوشته هایش هست که "من به ملکه مرگ حمله میکنم تا او را در آغوش بگیرم و او از من فرار میکند. بالاترین لذت لذت مرگ و قربانی شدن برای خداست".


پی نوشت :

بارون که شروع شد یاد این بخش کتاب که دیشب خوندمش افتادم.

با این نفس یاغی ، این چشم ها یاریت رو میخوان برای دیدن جمال ...

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۱۴
آبجی خانوم

- ......... (نامفهوم)

+ من خبر نداشتم

- تو مگه تو گروهشون نبودی؟

+ بودم ولی اومدم بیرون

- چرا ؟

+ حوصله شبهه ها و توهین هاشون رو نداشتم

- چرا اومدی بیرون خب. باید میموندی و جوابشون رو میدادی

+ وقتی نمیخوان بفهمند من چکار کنم. یک بار جواب دادم دو بار جواب دادم ، نمیخوان بفهمن

- هزار بار هم که میگفتن باید جواب میدادی

+ ببین من نمیتونم تحمل کنم ... هر بار بیاد به شهدای مدافع حرم بگه شهید الکی یا اون یکی بیاد

- ... ! اون که رفته بود زیارت امام رضا (ع) . زیارتش رفتنش چیه ، شهید الکی گفتنش چی؟ این حرم با اون حرم چه فرقی میکنه!

+ (آه بلند)


پی نوشت :

مستمع گفتگوشون بودم. یک مستمع درد کشیده ...

نوشتم "شعر تناقض" . اولین نتیجه جستجو ...

این تناقض شیعه را دارد به آتش می کشد

ام فضل و جعده یک سو ، در یک سو رباب

صلی الله علیک یا ابا عبدالله

۱۰ نظر موافقین ۹ مخالفین ۱ ۲۵ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۲۳
آبجی خانوم

13 سال خاطرات تلخ و شیرین ...

۱۳ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۵ ، ۱۵:۱۹
آبجی خانوم
روزی از بد حادثه در جمع دخترانی وارد شدم که از اسلام، جز نام آن هیچ نداشتند و جز نامی از پیامبر اسلام (ص) چیزی درباره آن حضرت نشنیده بودند. این بود که به آنان توجهی نمیکردم و کاری به کارشان نداشتم. کسی مثل من چگونه میتوانست با آنان هم کلام شود و به بحثی وارد شود که پیش از من، شیطان در آن مشارکت کرده بود؟ ...
ناگهان در سخنانشان کلماتی شنیدم که توجهم را جلب کرد و شرنگ تلخی را به کامم ریخت که هرگز مانند آن را نچشیده بودم. آری، آنان در مورد راهبه های مسیحی سخن میگفتند و با تمجید از پایبندی آنان به آداب و رسوم و آموزه های دین خود، از لباس و سر و وضع آنان با عبارات تحسین آمیز و اعجاب انگیز یاد میکردند و در عین حال زنان پایبند به آموزه های اسلامی را متحجز، ترسناک و هراس آور میخواندند!
راستی چرا؟
آیا جز تقصیر و کوتاهی ما زنان مسلمان و بی توجهی به موج فزاینده فعالیتهای تبلیغی مسیحیت و سرگرم شدن به کار خویش، دلیل دیگری برای گفته های آن دختران میتوان یافت؟
گویی ما از یاد برده ایم که آموزگار یک نسل هستیم و باید روح آنان را با ایمان و اعتقاد خود بارور سازیم و آموزه های دین را به آنان بیاموزیم. در حالی که راهبه های مسیحی لحظه ای از تبلیغ و دعوت به آیین خود غافل نشده اند و نیروهای عظیم مادی نیز با جاه و مال و منال، این حرکت آنان را مورد حمایت قرار میدهند. راهبه ها تشکیلات منسجم و مسئولیت معین دارند و وظیفه و شخصیت آنان از ظاهرشان پیداست، دقیقا برعکس ما. گروهی از ما ترسو و هراسان، گروهی دیگر نادان و ناتوان، عده ای کم رو و خجالتی و برخی محدود و محکوم هستیم. و آنان که از راه به در شده اند و از مسیر دعوت بیرون رفته اند نیز جای خود دارند.
اگر ما این گونه پراکنده و از هم گسیخته و غافل و نادان نبودیم و اندیشه ها و افکارمان این قدر با هم در تعارض نبود، بی شک میتوانستیم هویت و ماهیتمان را به مثابه الگوی زن مسلمان و پایبند به اسلام حفظ کنیم و دختران جامعه مان را هم تحت تاثیر خود قرار دهیم. اگر چنین باشد، دختران جامعه ما به راهبه های مسیحی گرایش پیدا نخواهند کرد و شخصیت راهبه ها در نظرشان چندان قوی جلوه نمی کند. زیرا در میان زنان مسلمان هستند کسانی که میتوانند جهانی را مغلوب شخصیت قوی و استوار خود کنند. آری، ما میتوانیم سربلند و ثابت قدم در برابر همه جریانهای انحرافی ایستادگی کنیم و به موفقیتمان اطمینان داشته باشیم. اما دختران ما چگونه باید از وجود چنین شخصیتهایی در میان زنان مسلمان - که شمارشان کم نیست - آکاه شوند، در حالی که ما اینگونه از هم گسیخته و پراکنده هستیم و تشکیلات منظمی هم نداریم؟
همین موجب شده است که دعوت و تبلیغ ما آنچنان که باید و شاید فراگیر نشود و صدای ما از دیگر صداهای داخل و خارج از  جهان اسلام فراتر نرود و چگونه چنین تواند بود، حال آنکه دختران مسلمان از ما غافل اند و به ما توجهی ندارد؟ تا چه زمانی در این خواب غفلت به سر خواهیم برد؟ آیا زمان آن نرسیده که بیدار شویم؟
ما مقصریم
نوشته بنت الهدی صدر
*****************************************************

خواهران من، دختران من، بانوان کشور اسلامی
بدانید، در هر زمانی، در هر محیط کوچکی و در هر خانواده‌ای که زنی با این تربیت توانست رشد کند، همان عظمت را پیدا کرد. مخصوصِ صدر اسلام نبود؛ حتّی در دوران اختناق، حتّی در دوران حاکمیت کفر هم این ممکن است. اگر خانواده‌ای توانستند دختر خودشان را درست تربیت کنند، این دختر یک انسان بزرگ شد. ما در ایران هم داشتیم، در زمان خودمان هم داشتیم، در خارج از ایران هم داشتیم. در همین زمان ما، یک زن جوانِ شجاعِ عالمِ متفکّرِ هنرمندی به نام خانم «بنتالهدی» - خواهر شهید صدر - توانست تاریخی را تحت تأثیر خود قرار دهد، توانست در عراقِ مظلوم نقش ایفا کند؛ البته به شهادت هم رسید. عظمت زنی مثل بنتالهدی، از هیچیک از مردان شجاع و بزرگ کمتر نیست. حرکت او، حرکتی زنانه بود؛ حرکت آن مردان، حرکتی مردانه است؛ اما هر دو حرکت، حرکت تکاملی و حاکی از عظمت شخصیت و درخشش جوهر و ذات انسان است. این‌گونه زنهایی را باید تربیت کرد و پرورش داد.
امام خامنه ای (۱۳۷۶/۰۷/۳۰)

پی نوشت:
1. امروز صبح وقتی بیانات آقا در مورد شهید سیده بنت الهدی صدر رو میخوندم ذهنم رفت سمت این کتاب که مجموعه ای از مقالات این شهید هست. این مقاله شاید در دهه شصت و هفتاد میلادی نوشته شده باشه اما عمق تقصیر ما رو خیلی خوب نشون میده. جنگ نرم دشمن از الگو قرار دادن راهبه مسیحی برای دختران ما رسیده به الگو قرار دادن فاحشه های غربی، و در این میون واقعا معلوم نیست ما به چه کاری مشغولیم و به چی دل خوش کردیم؟
2. بعد از دستگیری برادرشون آنچنان دلیرانه و زینب وار سخنرانی کردن که صدام دستور دستگیری ایشون رو صادر کرد و بعد شکنجه های بسیار، همراه با برادرشون آیت الله سید محمدباقر صدر، در 19 فروردین 59 به شهادت رسیدن. به قول دوستی : صدام اشتباه یزید را تکرار نکرد . نقل شده که به آیت صدر گفتند فقط چند خط علیه امام و نظام ایران بنویسن تا آزد بشند اما نپذیرفتند. ( نامه ای از آیت الله صدر )
3. خواندن مقاله خانم فلاح نژاد در مورد این شهید خالی از فایده نیست، مخصوصا نکته شماره سه اش. و البته نوشته آبجی مریم بانوی ثانی پیرامون بخش دیگری از تقصیرات ما.
۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۵ ، ۱۲:۲۵
آبجی خانوم

این عکس رو در چند روز اخیر بارها و بارها دیدم و باید صادقانه بگم هر بار بعد از دیدن تیترش دیگه برای خوندن بقیه متن وقت نذاشتم. تا اینکه امروز در سایت الف مجددا رسیدم به همین تیتر  +نصیحت هاشمی رفسنجانی به رئیس صداوسیما .

خب بعد از خوندن متن و نظرات سه تا سوال در ذهنم ایجاد شد. اول اینکه ربط آیه به موضوع یاد شده چیه. دوم اینکه مخاطب انتقاد هاشمی در سی سال پیش چه کسی بوده و سومین سوالی هم که بعد خوندن نظرات به ذهنم رسید از خفقان و سانسوری بود که از دوران ریاست جمهوری هاشمی یاد شده بود.

مشغول جستجوی درباره سوال سوم شدم که به +نقل قولی از مرحوم حاج احمد خمینی رسیدم :

" باید توجه داشت که طرح آزادانه دیدگاه ها و آرای مختلف برای حفظ و بقاء اصول اساس ارکان نظام و انقلاب ضروری است. یک روحانی چه امام جمعه چه پیش نماز چه منبری چه مرجع و چه شخصیت حکومتی باید دائما به افراد نزدیک این مساله را گوشزد کند که آزادی لازمه دین است و اینگونه گمان نکنند که فلانی شخصیت بزرگی است و هیچ کس نباید بگوید بالای چشم او ابروست! بجز رعایت حریم رهبر معظم انقلاب اسلامی که وظیفه همه است، مسئولیت ها هر اندازه بزرگتر باشد مردم باید نسبت به طرح نقطه نظرات و انتقادات خود درباره آنها حساس تر باشند! … یکی از گرفتاری هایی که متاسفانه بعضی ها به آن دچار شده اند این است که نمی توانند نظرات مخالف خود را تحمل کنند. این شیوه عمل منجر به دیکتاتوری می شود و با فرهنگ انقلاب و اصول بنیادین نظام اسلام ما مغایرت دارد."

خب بدیهیه که به جواب سوالم رسیده بودم پس رفتم سراغ سوال دوم. متاسفانه هر چه جستجو کردم برای اینکه از حکایت این شانتاژ و صدام چیزی دستگیرم بشه، نشد . دلیلش هم این بود که تمام نتایج جستجو حول همین جمله نصیحت بود. پس رفتم توی سایت جناب هاشمی و دنبال متن اصلی این نصیحت گشتم و در کمال تعجب با تیتر +هر کس را مردم نخواهند باید کنار برود مواجه شدم. فکر نکنم لازم باشه بگم که به صورت اتوماتیک ذهنم این جمله رو اینطور به پایان برد که "حتی اگر امیرالمومنین علی ابن ابیطالب باشد" و البته بعدش این سوال به ذهنم رسید که چرا هر وقت شما رو نخواستند به جای کنار رفتن فریاد تقلب سر دادید!

به هر حال چون از تاریخ مطلب و چند خط اول نوشته ای که توسط یک خبرنگار بی نام نگاشته شده بود معلوم بود حول چه موضوعی میگرده ، در جستجوگر صفحه عبارت صدام رو زدم و به این جمله رسیدم: "ای کاش صدا و سیمای ما یکبار سخنان سی و سه سال قبل آقای هاشمی را دوباره بخوانند. در همان روزهایی که برادرش رئیس رسانه ملّی بود. آقای هاشمی آن روز گفته بود: یادتان باشد اگر با مردم، صادق نباشید و شانتاژ کنید، بجای صدام باید با مردم خودمان در تهران، بجنگیم!"

اینکه چرا جناب هاشمی بالاخره راضی به گفتن چنین جمله ای به برادرشون شدند رو باید در لینک مربوط به نقل قول مرحم حاج احمد ببینید اما پیرامون خود رئیس صدا و سیمای وقت جناب محمد هاشمی بد نیست مرور خاطراتی بکنیم. اگه بخوایم افتخارات ایشون رو برشماریم باید بگیم دورانی که با پخش روایت فتح مخالفت میشه، خنجر و شقایق که مستندی پیرامون جنگ بوسنی بوده ابتدا با حذف صدای سید مرتضی آوینی از متن و سپس با توقف پخش مواجه میشه و در آخر هم با +حذف نام شهید آوینی از روایت فتح  به خیال خودشون از منتقدین انتقام گرفتند. همه اینها موجب میشه شهید آوینی صدا و سیما رو به مقصد حوزه هنری ترک کنه ولی مدتی بعد به فرمان حضرت آقا برای ساخت سری جدید روایت فتح آماده میشه که البته چند ماه بعد ، با شهادت سید در قتلگاه فکه ... (واقعا نمیدونم این جمله رو چطور تموم کنم).

و اما آیه 24 سوره مبارکه سباء ، که فقط ذکر چند خط از تفسیر المیزان علامه طباطبایی بسنده میکنم و به حق که "مکروا و مکر اللَّه واللَّه خیر الماکرین" :

" (قل من یرزقکم من السموات و الارض قل الله و انا اوایاکم لعلی هدی او فی ضلال مبین: بگو چه کسی شما را از آسمانها و زمین روزی می دهد، بگو خدا و بگو ما و یا شما کدامیک برطریق هدایت و یا در گمراهی آشکاریم) این آیه استدلال دیگری است بر علیه مشرکین از جهت رزق که ملاک عمده بت پرستی آنهاست ، چون آنها معتقد بودند که اگر ما بت ها را عبادت کنیم ، آنها از ما خشنود می شوند و رزق ما را توسعه می دهند، در اینجا خداوند به پیامبر فرمان می دهد تا از ایشان بپرسد چه کسی از آسمان و زمین رزق شما را فراهم می کند؟ و خود در جواب بفرماید: خدای سبحان است که روزی می دهد، چون رزق ، خودش یکی از مخلوقات خداست و مشرکین خودشان معترف هستند که تنها خالق هستی خداست ،منتها چون مشرکان در دل این اعتقاد را داشتند، اما از اعتراف به آن خودداری می کردند، لذا خداوند به پیامبر فرمان می دهد، تا آن حضرت خود پاسخ این پرسش را بدهد و در آخر برای القاء حجت و وضوح حق از خود آنها انصاف بخواهد، یعنی آنها را به تفکر در حالت نفسانی خویش وادارد و بدون پافشاری بر باطل از آنها بخواهد که به دیده انصاف بنگرند و ببینند، آیا سخن و اعتقاد مسلمین بر پایه هدایت است و یا ضلالت و به این ترتیب حق را از باطل تشخیص دهند."


پی نوشت :

ما نیز به صدا و سیما نقد داریم ولی میان نقد ما و نقد آقایون ، تفاوت از زمین تا آسمان است

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۴ ، ۱۵:۱۰
آبجی خانوم

تا به حال شعری درباره شهدای مدافع حرم سروده اید؟

دقیقتاً این موضوع به قدری در ذهن من کدر است، که نمی‌توانم درباره آن فکر کنم چرا که پیوند و شاخه‌ آن به سیاست و دخالت در سرنوشت یک کشور مربوط می شود؛ نمی‌خواهم وارد جزئیات شوم چون مجبور می‌شوم حرف‌هایی را مطرح کنم که ممکن است خودم هم از بیان آن پشیمان شوم. به نظر من چون از این ماجرا استفاده‌های سیاسی می‌شود و طیفی از قدرت از آن سوء استفاده می‌کند من هیچ اظهار نظر و ورودی نخواهم کرد. به همه کسانی که صادقانه برای دفاع از حرم حضرت زینب و حضرت رقیه (س) که بنده هم به آن‌ها به خاطر سفرهای که به سوریه داشته‌ام تعلق خاطر دلی دارم، رفته‌اند و جنگیده‌اند احترام می‌گذارم اما از سرودن هر گونه شعر به دلیل اینکه به نفع جریان خاصی مصادره می‌شود خودداری می‌کنم و سکوت را مثل مظلومیت مدافعان حرم که هیچ تریبونی ندارند، پیش می‌گیرم.

+گفتگوی دفاع پرس با عبدالجبار کاکایی، مداخله گر یا مظلوم!

پی نوشت :

از دبیری که موسسه تحریف امام تعیین کند بیش از این انتظاری نیست.

یادش بخیر. چهار ماه قبل جناب کاکایی به خاطر انتقاد به متنشان "سوریه فاضلاب سینک خاورمیانه است" بلاکمان کردند.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۰۹
آبجی خانوم

گویا مسئولان دولت تدبیر خوش ندارند ملت یک روز بی دغدغه پشت سر بگذارد. حق هم دارند. بهترین راه سرگرم کردن مردم ، ایجاد بحران های ساختگی هست که البته ید طولایی هم دارند، یک روز یونسی ، یک روز ملاوردی. هر چند باز مثل همیشه طلبکارانه افتاده اند به جان رسانه ها که "چرا دست از سر ما برنمی دارید. این غائله ای است که شما درست کرده اید!".

و مولوی سید علی قریشی، امام جمعه اهل سنت شهرستان فنوج چه پاسخ درخوری داد به این جماعت که:

هیچ فردی حق ندارد به جهت منافع سیاسی و خودنمایی اجتماعی  شعور  و حیثیت یک ملت را به بازی بگیرد و با بیان مطالب سخیف و غیر واقعی آبروی یک قوم و مذهب را ببرد.

+دسته گل جدید خانم ملاوردی


پی نوشت :

یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود یک مردی بود که همه با چهره خندانش میشناختندش. به فقرا سرکشی میکرد. اختلاف ها را صلح و صفا میکرد. دنبال کارهای اقتصادی و درمانی مردم را میگرفت. این وسط حتی از خانواده هایی که کسی از اعضاشان اعدام شده بود هم غافل نمیشد. میگفت اگر کسی خطایی کرده است و مجازات شده خانواده اش چه گناهی کرده اند، آنها هم باید مثل بقیه زندگی کنند، نباید بچه ای چون پدرش اعدام شده از زندگی و کار و تحصیل باز بماند. خلاصه خوبی های مرد مهربان داشت کارش را میکرد ، دلها به هم نزدیک میشد. آنهایی که صدای خنده مردم این سرزمین آزارشان میداد با خودشان گفتند نمیشود که ما همینطور دست روی دست بگذاریم. پس دست به کار شدند تا صدایی بلندتر از صدای خنده ها به راه بیندازند. و صدای انفجار بلند تر از صدای خنده ها بود.

چند سال بعد آقا به بچه های مرد مهربان گفتند : بعد از جنگ خیلی ها به حاشیه رفتند، اما شهید شوشتری همچنان ماندند. فکر نکنید محاسن سفید پدرتان از سن و سال ایشان است، محاسن ایشان در این اواخر سفید شده است، وقتی مستضعفین را میدیدند، وقتی مشکلات را میدیدند.

+

هیچ وقت شبی رو که خبر شهادت سردار نور علی شوشتری اعلام شد فراموش نمیکنم. همونطور که ریگی رو فراموش نمیکنم. همونطور که حمایت ریگی از فتنه سبز رو فراموش نمیکنم. همونطور که حامیان داخلی و خارجی امروز و دیروز و فردای ریگی و فتنه گران 88 رو فراموش نمیکنم.

 لعنة الله على القوم الظالمین

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۴۰
آبجی خانوم

پس از اجرایی شدن توافق هسته‌ای در ماه ژانویه، ایران هسته‌ای امروز کجاست و چقدر از تعهدات خود را اجرا کردید و چقدر را غرب اجرا کرده؟

توافق، برنامه کاری نهایی است که دو طرف برای پایان دادن به بحران ساختگی هسته‌ای بر آن توافق کردند. اجرای طرح بخوبی ادامه دارد و من هنوز با ارنست مونیز جهت بررسی مکانیزم اجرا، در ارتباط هستم. تهران به آنچه باید، متعهد است، اما تأخیری در طرف مقابل هست که مسئولیتش هم با خودش است. هیچ مانع مشخصی وجود ندارد اما منظورم اینجا، تاخیرشان در اجرای برخی نقاط به شکل کامل است. «رفع تحریم به موجب توافق»‌ را از مصادیق این تأخیر است. تا الان برخی بانک‌های بزرگ اروپایی تحریم‌هایش را به طور کامل پایان نداده است چرا که قبلا تعهد داده که با ایران مراوده تجاری نداشته باشد. ما هنوز منتظر هستیم که وزارت خارجه ایران با اتحادیه اروپا تماس بگیرد و این بحران را حل کند. هیئت انرژی اتمی مسئول این بخش نیست اما ارزیابی من این است که سیر امور به طور نسبی خوب است.

+گفتگوی وبگاه العربی الجدید با علی اکبر صالحی

خواستم چیزی بنویسم دیدم جواب بهتری داده شده :

دولت یازدهم که وارد مذاکره با آمریکا شده بود، اگر به جای اعتماد و خوش بینی مفرط به طرف مقابل، دستورات تاکتیکی و دیپلماتیک رهبر انقلاب را مراعات می کرد، امروز آقای دکتر محمد جواد ظریف و آقای دکتر علی اکبر صالحی از «بحران لغو تحریم ها» و «انتظار برای عملی شدن تعهدات روی کاغذ» سخن نمی گفتند و آقای زنگنه دنبال تجارت کالا به کالا نبود. و صد البته باید گفت در این باره تنها دولت مقصر نیست، کمیته نظارت بر برجام نیز که خوش دارند نامشان پنهان بماند، قطعا مسئولند و باید پاسخگو باشند.

+سید یاسر جبرائیلی و مرثیه ای در چهلم برجام

پی نوشت :

1 . می گفت : پیش دکتر صالحی بودم که گفت من عکسهای خودم رو که نگاه میکنم میبینم هیچ شباهتی به خودم نداره ولی عکسهای شهید احمدی روشن رو که نگاه میکنم دقیقا اون حالتهاش رو حس میکنم اون حالت لبخندی که داره خودشه و حتی یادمم میاد که تو اون لحظه و با اون لبخند شاید داشته خیلی با جسارت و شجاعت جواب من که مثلا رئیسش بودم رو میداده البته خیل مودبانه ولی خیلی محکمتر از خود من، من تند میشدم که چرا اینجوری اما از من محکم تر وایمیستاد و تمام صحبتهاش رو میکرد و من رو قانع میکرد.

2 . پنج ماه قبل

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۴ ، ۱۲:۴۴
آبجی خانوم


پی نوشت :
چند دقیقه پیش رفتم ی سر به اینستا بزنم دیدم یکی از ایرانیهای ساکن لبنان فرستاده و نوشته به نیابت اونهایی که دلشون اینجاست فاتحه خوندم.
یاد دیشب افتادم.
چی میشه این دل همیشه جاهای خوب باشه در مسیر خوب باشه ...
۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۴۳
آبجی خانوم
نشسته بودم وسط حسینیه حاج همت و شروع کرده بودم به گله کردن. قد پنج سال گله داشتم از همسرش از پسرش. گفتم حاجی این بود اون زنی که میگفتی باید تا قدس هم همراهت بیاد. دیدی چطور رفت هم تیمی شد با غاصبهای قدس. دیدی شد حامی نه غزه نه لبنان. پسرت را دیدی حاجی. دیدی چه طعنه ای به جهاد زد. دیدی جهاد هم به آرزوش رسید. دیدی شهید شد. دیدی همونطوری که خودش گفته بود خونش در مسیر قدس و فلسطین ریخت. گفتم حاجی حالا که همسرت زد زیر همه چی باید خودت پای حرفت باشی. باید نشونم بدی چطور تا قدس. نشونم بده .
تو تاریکی و سکوت دو کوهه زدم بیرون ...
چند هفته گذشته بود از برگشتمون. رفتم توی سالن. یکی از مجله های کنار میز رو برداشتم دیدم عکس فاطمه است، فاطمه مغنیه، دختر عماد مغنیه و خواهر جهاد مغنیه. صفحه مصاحبه رو باز کردم . وقتی از نبودن ها و شرایط کاری حاج رضوان پرسیده بودند فاطمه گفته بود وقتی از مادر می پرسیدیم بابا کجاست جواب می‌داد تا وقتی امام زمان ظهور نکرده باباتون نمیاد پس برای ظهور امام زمان دعا کنید.
با خودم گفتم این چنین زنی باید هم همسر شهید بشه مادر شهید بشه و در یک کلام شهید پرور بشه.
حاجی نشونم داده بود زنی رو که تا قدس در راه قدس باقی میمونه.

پی نوشت :
روز وصل دوستداران یاد باد ...
۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۰۴
آبجی خانوم