رسما داشتم لقمه هام رو به زور قورت میدادم ...
سربازهای عراقی که منصور رو میندازند توی سلول انفرادی دیگه دوان نمیارم ...
من : به یاد شب های من زنده ام خوانی
آبجی : آره دقیقا داشتم به همین فکر میکردم یادش بخیر " من محمدجواد تندگویان وزیر نفت جمهوری اسلامی ایران هستم "
مامان : (زیر لب) خدابیامرزدش
من : ولی من یاد اون خلبان افتادم ...
و بعد سکوت بود و سکوت و بغضی که در تلاش بودیم برای نترکیدنش ...
***
"شما که هستید؟
خودتان که هستید؟
من خلبان هواپیمای فانتوم، محمدرضا لبیبی خلبان هستم. شما که هستید؟
ما 4 دختر ایرانی هستیم
( ... )
صدای چه بود؟
صدای کوبیدن سر خودم به دیوار"
----- من زنده ام ----
پی نوشت :
+ چقدر حرف نگفته داره تاریخ . حرف هایی که میخوان فراموشش کنیم ...
+ یادش بخیر غیرت مردانه ای که سر به دیوار می کوبید ، یادش بخیر حیای زنانه ای که برای چادر مشکی اعتصاب می کرد ...
+ می گفت حاج احمد هم خیانت بنی صدر رو در صدر دولت میدید و در جبهه می ایستاد ، چون ایمان داشت به حقانیت این راه ، چون میدونست وظیفه ش ایستادن هست. پس اگه ایمان داری به این راه ، پس اگه اعتقاد داری به ایستادن ، وایسا ، مثل حاج احمد پشت امامت وایسا، بلکه محکم تر از حاج احمد ...