... خُسر ...

کیبورد فرسایی های آبجی خانوم

... خُسر ...

کیبورد فرسایی های آبجی خانوم

... خُسر ...

پرسیدم کجا بودی؟
گفت رفته بودم پیش حاج آقا
من گمان کردم کسی از آقایان را دیده و مشغول بازی و صحبت شده
پرسیدم خب حاج آقا چی می‌گفت؟
گفت: «من دیدم حاج آقا یک کلاهی روی سرش دارد، به او گفتم این کلاه را مادرت برایت درست کرده؟ او هم گفت: بله، گفتم کلاهت را می‌دهی به من؟ گفت: این مال خودم است، لازمش دارم. برای تو یکی دیگر میخرم. من هم گفتم پس اگر میخواهی برای من بخری، صورتی اش را بخر...»
آنجا به این حرف‌های نهال خندیدم
وقتی برگشتیم خانه دوستانم تماس گرفتند و گفتند عکس های نهال در اینترنت منتشر شده که دارد با مقام معظم رهبری صحبت می‌کند و ایشان هم می‌خندند.
آنجا تازه فهمیدم که ماجرای کلاه صورتی جزئیات گفتگوی نهال با ایشان است.
عکس آقا را به نهال نشان دادم و گفتم از این حاج آقا کلاه صورتی خواستی؟ که تایید کرد و دوباره همان ماجرا را برایم تعریف کرد.

*

"اگر مجنون ...
... دل شوریده ای داشت

دل لیلی ...
... از او شوریده تـر بـــی"

تصویر: l1l.ir/751
متن: l1l.ir/7d7

آخرین نظرات
  • ۱۵ آبان ۰۰، ۱۳:۱۵ - دچارِ فیش‌نگار
    :)
  • ۱۵ آبان ۰۰، ۰۹:۲۵ - وخدایی که دراین نزدیکیست ..!
    عجب
پیوندهای روزانه

۳۱ مطلب با موضوع «.............................. من :: مشغولیات» ثبت شده است

از وسط گذشته های فراموش شده

یکهو پرید بیرون و گفت منو یادت هست

یکم فکر کردم اومدم بگم نه، که دیدم آشناست

دوباره فکر کردم دیدم ، عه اینکه بعد چهارم خودمونه

چه روزگاری داشتیم، چه مستندهایی میدیدیم، چه بحث هایی میکردیم

به قول شاعر یاد باد آن روزگاران یاد باد


پ ن:

1. چه چیزایی یاد آدم میاد یهویی! (یهویی یهویی هم نیست، وسط بعد چهارمه). چی کشید معلم فیزیک دبیرستانمون از دستم!

3. الان میخواید بگید بعد چهارم چیه؟

سه بعد اصلی رو که بلدید، طول عرض ارتفاع. بعد چهارم میشه تلاقی فضا زمان. ی بعد پنج هم هست که انرژی هست .

+این فیلم شاید توضیح خوبی باشه ، البته یکم دورش تند هست. اسلاید اسلاید نگهش دارید و با دقت بخونید.

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۵ ، ۱۶:۳۷
آبجی خانوم
حقیقت و واقعیت
دو مبحث متفاوت هستند
۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۵۵
آبجی خانوم
تبیین کردن دقیقا شبیه بیل زدن زمین هست
اینجانب باید برای هردوشون برم درس آموزی
۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۵ ، ۱۳:۳۸
آبجی خانوم

صبح که واد نت شدم اولین مطلبی که دیدم این نقل قول از استاد قرائتی بود :

" حجت الاسلام قرائتی:
خدا کند که قدرت به دست من نیفتد. چون اگر من قدرت داشته باشم، دست به یک کارهایی می‌زنم. یک سال بودجه‌ ورزش را حذف می‌کنم، همه‌ جوان‌های عزب را زن می‌دهم. جوان نان ندارد، خانه ندارد، زن ندارد، بچه ندارد، کلی خرجش می‌کنیم برود آن طرف دنیا بازی کند و برگردد. دختر از اینجا می‌رود ایتالیا کشتی بگیرد و برگردد. همینجا در کوچه‌ خودت با دختربچه‌ها کشتی بگیر. این پولی که می‌خواهی خرج این دختر کنی، برود آن طرف کره‌ زمین کشتی بگیرد و برگردد. جهیزیه‌اش را درست کن. ما در مملکت‌مان مشکل جگر داریم. لیسانس اوه... فوق لیسانس اوه... حجت الاسلام اوه... هر چه بخواهی داریم. آن چیزی که الان در مملکت ما کم است، جگر است.

عوض اینکه به مردم بگوییم آب کم مصرف کنید، چمن را حذف کنید. سبزی بکارید. سبزی هفته‌ای یک بار دوبار آب می‌خواهد. چمن هر روز آب می‌خواهد. می‌گوید: یعنی در ادارات سبزی بکاریم؟ می‌گوید: زشت است. نمی‌شود. چرا نمی‌شود؟ آمریکا این کار را کرد. یک سال در آمریکا آب کم آمد، بخشنامه آمد چمن حذف، سبزی بکارید. منتهی ما فکر می‌کنیم اگر چمن بکاریم، روشنفکر هستیم، سبزی بکاریم، دهاتی هستیم. تازه زنده‌باد دهاتی‌ها! دهاتی‌ها به گردن ما حق دارند. دهاتی تولید کننده هستند، شهری‌ها مصرف‌کننده هستند. دهاتی بر شهر ارزش دارد. ببینید ما جگر اینکه چمن را تبدیل به سبزی کنیم نداریم. طرح‌هایی باید باشد.

اشکال دارد که بعضی از درس‌های آموزش وپرورش حذف بشود؟ به جایش یک شغل یاد بگیرند. دیپلم ما در این دوازده سال یک هنری یاد بگیرد؟ دانشگاهی ما هم در این چهار سال یک هنری یاد بگیرد. منتظر استخدام نباشند، استخدام نیست، نیست، نیست. یک بار دیگر نیست، نیست، نیست، استخدام نیست. من سی سال معاون وزیر آموزش و پرورش بودم. سه تا هم بچه‌ لیسانس دارم. یکی از آن‌ها را هم استخدام نکردند. استخدام نیست. خانم‌ها بروید و یک چیزی یاد بگیرید. هی لیسانس، لیسانس، لیسانس، حال ندارد کار کند، کار هم بلد نیست کند. ازدواجش عقب می‌افتد، سر سفره‌ پدرش می‌نشیند. افسرده می‌شود. گناه می‌کند، غصه می‌خورد. "


حتما یادتان هست همین چند وقت پیش استاد قرائتی از رونمایی تمبر اجلاس نماز امتناع کرده بودند و گفته بودند چرا 20 میلیون (چیزی که به یاد دارم) خرج یک تمبر کردید، جاهای مهم تری برای هزینه کردن وجود داشت.

چند شب پیش اخبار داشت مصاحبه ای با فوتبالیست ها پخش میکرد که میگفتند دستمزدشان حق شان هست و کم هم هست ، در حالی که رقم ثبت شده 1.5 میلیارد برای یک فصل در دفتر نقل و انتقالات باشگاه ها ثبت شده و این تازه مبلغ ثبت شده بوده.
گفتم اگر 1.5 میلیارد برای بعضی ها پول خرد باشد ما احتمالا چند صد پله زیر خط فقریم. آقای پدر خندید و گفت خط فقر به پول در جیب ربطی ندارد ، باید دید وقتی شب سر روی بالش میگذاری به فکر کار و تلاش فردای خودت هستی یا فکر حساب کتاب کردن فلان خانه و ماشین و غیره که دیگری دارد و تو نداری .

البته آقای پدر چون معتقد هستند اگر فوتبال کشور تعطیل و زمین استادیوم ها هم جهت چرای گوسفند به دامداران تحویل داده شود ، خاصیت بیشتری برای کشور لااقل در خودکفایی گوشت قرمز دارد ، شاید به عنوان دشمن فوتبال شناخته شوند. اما با یک حساب و کتاب ساده شاید عمق فاجعه ای که استاد قرائتی به آن اشاره کردند خوب نمایان شود.

فرض کنیم فقط یک فوتبالیست در لیگ ایران برای یک فصل 1.5 میلیارد قرار داد ببندد. و چون اکثریت باشگاه های ایران دولتی هستند ، این مبلغ برابر هست با حقوق 125 میلیونی ماهانه. حتما اخبار فیشهای حقوقی این چند هفته اخیر را شنیده اید و اعتراضات به  مبالغ 27 میلیونی فیش ها. وارد مقایسه این ارقام با حقوق حداقل 700 هزار تومانی و حداکثر 7 میلیونی در قانون نمی شوم اما در همین بخش ورزش ، ورزشکارانی داریم که نه تنها برایشان از حقوق 125 میلیونی خبری نیست بلکه هزینه تمرین و اعزام به مسابقات را از جیب خودشان میدهند ، مدال هم می گیرند. حالا فوتبالیست های گرامی که زبانشان هم الحمدلله همیشه برای مردم و مسئولین دراز هست بابت این میلیون میلیون ها پول بیت المال چند تا از افتخاراتشان را هم نام ببرند ملت راضی اند.

پیرامون بحث اشتغال و مدیریت آب هم اوضاع بر همین منوال است، بلکه بدتر.

۲۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۵ ، ۱۷:۳۹
آبجی خانوم

دیشب یکی از بچه ها پیام داد فردا مراسم هفتم شهید مدافع حرم هست میای؟ گفتم باید برم باشگاه بعدش شاید بیام.

امروز برگه رو گذاشتم تو کیفم و رفتم باشگاه . آخرین باری که اینطور تیراندازی کردم سر پویش سایت آقا بود. بعد باشگاه رفتم مراسم . داشتم از پله ها میرفتم بالا که گفتند امشب تو یکی از مساجد شهر مراسم وداع با یک شهید دیگه هم هست. بنرها رو امروز دیده بودم. جانباز دفاع مقدس بود. به عنوان بسیجی داوطلب اعزام به سوریه شده بود. رفتم تو سالن ی قرآن برداشتم و ی گوشه خلوت نشستم به خوندن. وقتی خواستم قرآن رو بذارم سر جاش و بیام بیرون ی دختر کوچولوی دو سه ساله با موهای فرفری و ی پیرهن گلگلی چشمم رو گرفت. رفتم جلو نازش کردم و به خیالم به مادرش گفتم خدا براتون حفظش کنه و از این دعاها. وقتی صحبتمون طولانی شد خانم گفت عمه دو تا دخترها هست و بچه های یکی دیگه از شهدا هستند که چند ماه قبل شهید شد. دختر کوچولو رو بوسیدم و اومدم بیرون.

روی پله ها گوشیم رو روشن و پیامکام رو چک کردم. نگام افتاد به نوشته ای که صبح تو گوشی ذخیره کردم : ابوالفضل جلیلی کارگردان و فیلمنامه نویس در برنامه دورهمی گفت من هر چه در اینستاگرام در صفحات دختران میبینم بیشتر ناله است و اعتراض به اینکه عشقشان آنها را رها کرده ... متاسفانه پسران هم هر وقت بحث ازدواج پیش می آید می گویند ما دنبال نان خور اضافه نیستیم ... به نظر درد امروز جامعه ما نان و مسکن نیست، درد بی عشقی ست و متاسفانه بعد از انقلاب عشق در ایران محدود شد و جلوی ابراز عشق و عاشق شدن را گرفتند.

یادم افتاد صبح که پیام رو میخوندم از این میزان تضاد در گفتار تعجب کردم ، انگار گوینده یادش رفته بوده نتیجه اون ابراز عشقهای مورد نظرش رو در صفحات ناله و گریه دخترهای اینستایی دیده. ولی عصر که روی پله ها، بعد از مراسم و بعد از دیدن اون همه همسر و فرزند عاشق، پیام رو دیدم دیگه تعجب نکردم. بنده خدا خودش هم هنوز تو درک معنای عشق درمونده بود.

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۵۸
آبجی خانوم

اگر بنیان جامعه شناسی مدرن را دو نفر نهاده باشند، در ایران تنها یکی از این دو تن را می شناسند، ماکس وبر ، اما کسی حتی نامی از دوست، همکار و هم بحث او ، ورنر سومبارت نشنیده است ...

سومبارت و وبر تحقیقات و مطالعات خود را با هم شروع کردند، با هم و در کنار هم می نوشتند و مطالعه می کردند و نشریه "آرشیو" را منتشر می کردند، نشریه ای که در عرصه تفکر سیاسی اقتصادی آلمان تاثیر بزرگی داشت. معمولا هر کدام از این دو، اولین کسی بود که آخرین کارهای آن دیگری را می دید. این دوستی ، همکاری و هم فکری تا وقتی ادامه یافت که این دو به دلایل اجتماعی تکوین سرمایه داری مدرن علاقه مند شدند. وبر می اندیشید که حضور پیوریتن ها در عرصه بسیار موثر بوده است. در نگاه او، اخلاق پیوریتن ها پیوند عمیقی با روح سرمایه داری مدرن دارد. وبر در سال های 1904 و 1905 کتاب " اخلاق پروتستانی و روح سرمایه داری" را در توضیح نظریه خودش نوشت، اما سومبارت معتقد بود این نقش را یهودیان بیش از پیوریتن ها به عهده داشته اند. کتاب حاضر پاسخ سومبارت به وبر بود و شرح نظریه او در این باره.

در نظر سومبارت، حضور یهودیان یکی از عوامل تکوین سرمایه داری جدید است. از نگاه سومبارت کشف قاره آمریکا و معادن نقره در آن ، حضور اقوام و ملل اروپایی در قاره نو، اختراعات ، عرصه نوین کشاورزی (ابر مزرعه ها) و چیزهایی مانند این ها نیز در تکوین سرمایه داری نوین سهم بزرگی داشته اند و در نبود هر یک از این عوامل، سرمایه داری در شکل فعلیش پدید نمی آمد.

صحبت از یهودیان گاه بسیار سهل و در عین حال ممتنع است. اگر کسی درباره اقلیت های قومی یا مذهبی دیگر چیزی بنویسد، اتفاق عجیبی نمی افتد اما یهودیت اقلیتی حساس و حساسیت یرانگیز است. وقتی وبر از پیوریتن ها صحبت می کند کسی حساس نمی شود ولی سومبارت پا به عرصه ای دیگر گذاشت و همین باعث شد که بارها اتفاق هایی برای او و کتابش بیفتد که انتظارشان را نداشت.

کتاب که منتشر شد، گروهی  از یهودیان برآشفتند که این کتابی ضد یهودی است، و یهود ستیزها نیز بیشتر آشفته شدند که این کتاب با ملایمت از یهودیان حرف می زند و آن ها را به قدر کافی رسوا نمی کند. ظاهرا محور فکر هر دو گروه یهودستیزی بود نه کتاب سومبارت ، اما در نهایت آنچه طرفین خود را با سوزاندنش تسلی می دادند کتاب سومبارت بود ...

پی نوشت:

فکر می کنم این اولین کتابی باشد که در انتخاب بخشی از کتاب برای انتشار عاجز ماندم و به سراغ مقدمه ناشر رفتم. در یک کلام این کتاب ارزش خواندن را دارد، خلاصه ای از تاریخ و جامعه شناسی و اقتصاد.

به نظرم با گذشت 105 سال از نگارش کتاب و مشاهده گذر تاریخ ، حالا بهتر می شود قضاوت کرد ...

۲ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۵ ، ۱۳:۳۰
آبجی خانوم

امروز وقتی از خط خارج شدم اولین حرفی که به مربیم زدم این بود : من خیلی مونده تا تیرانداز بشم.

هر چند که لبخندی زد و گفت "فکر میکنی ، تو فقط یکم تمرکز لازم داری" ولی من به واقع درک کردم که راه دراز و تمرینات زیادی رو باید پشت سر بذارم.

مخصوصا وقتی امروز بعد از چهار سال ماشه کشیدن (حالا نه ممتد ، با فاصله) ، برای اولین بار تونستم خط انحراف ناشی از لرزش لحظه شلیکم رو تشخیص بدم.

من راه درازی در پیش دارم برای قهرمانی ، تلاش تمرین تمرکز.

پی نوشت :

طراحی سه بعدی قبضه والتر چشمم رو بدجور گرفته . احتمالا باید فیبر کربن باشه . مگسکش هم که قابل تنظیم هست، دیگه کاملا جا برای عاشق شدن داره.

۱۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۵ ، ۱۹:۳۳
آبجی خانوم

علی چیزی نمیفهمید. مبهوت بود. درویش آرام سر صحبت را گشوده بود.

- به خیالت که مه تاب را صاف و بی غش دوست داشتی! به خیالت که مه تاب را به خاطر خودش دوست داشتی! به خیالت ...

- همه اش که خیال نبود. خود شما هم گفته بودید تنها بنایی که اگر بلرزد محکمتر میشود دل است، دل آدمیزاد. یادتان که نرفته؟ من مه تاب را دوست داشتم. و دارم.

- نمیگویم دوستش نداشته باش! میگویم بفهم که چه جور دوستش داری! به خیالت محبت مه تاب تکه ای از محبت الهی است، نه؟!

علی چیزی نگفت، اما سر تکان داد. دوست داشت که اینگونه باشد. درویش گفت: بگذار حکایتی برایت بگویم.

از توی کشکول یک دسته کاغذ پاره ی دیگر درآورد. این دسته کاغذها خیلی قدیمی بودند. به هم زدشان تا گرد و غبار از رویشان برود. بلند خواند.

- حکایت: جوانی که به عاشقی شهره بود، به خدمت شیخ رسید. شیخ ورا گفت که به پندارت عشق به خاتون از عشق به خدا است؟ جوان گفت شمه ای از آن است. در طشت آب، نقش ماه میبینم. شیخنا فرمودش که اگر گردنت دمل نداشت، سر بر آسمان میکردی و خود بلاواسطه ماه را میدیدی.

علی لبخند زد. به حوض آب خیره شده بود. عکس خورشید توی حوض افتاده بود. درویش به خنده گفت:

- تو هم نقش خدا را در مه تاب میدیدی؟!

علی خندید و گفت:

- عکس خورشید را در حوض میبینم.

- حکم شیخنا را که یادت هست. فرمود که اگر گردنت دمل نداشت ...

- نه! به خاطر دمل نیست. شیختان اشتباه کرده. به خورشید نمیشود زل زد. چشم را میزند، اما به عکسش توی حوض میشود نگاه کرد. اصلش ما توی طبیعیات خوانده بودیم، مه تاب همان آفتاب است ...

این بار نوبت درویش بود که بخندد.

- شیخنا که نبود، شیخهم! میگویی اشتباه گفت، میگوییم باشد. حکما میگوییم صدق الله و صدق الرسول، نمیگوییم صدق الشیخ! اما بدان علی! من هم با تو هم رای هستم. مه تاب را دوست بدار! موقعش که شد با او وصلت کن، اما همیشه دوستش بدار!

- کی با او وصلت کنم؟ امروز او آن سر دنیاست ...

- دنیا سری ندارد. مشارق و مغاربش روی هم اند. دنیا خیلی کوچکتر از این حرف هاست ... رسیدنت به مه تاب، زمان میخواهد، مکان نمیخواهد.

- کی؟

- هر زمان که فهمیدی مه تاب را فقط به خاطر مهتاب دوست داری با او وصلت کن! آن موقع حکما خودم خبرت میکنم.

- یعنی  چه که مه تاب را به خاطر مه تاب دوست بدارم؟

 - یعنی در مه تاب هیچ نبینی به جز مه تاب. اسمش را نبینی، رسمش را هم. همان چیزهایی را که آن ملعون میگفت، نبینی ...

- مه تاب بدون رسم که چیزی نیست. مه تاب موهایش باید آبشار قهوه ای باشد، بوی یاس بدهد ...

- اینها درست! اما اگر این مه تاب را اینگونه دوست بداری، یک بار که تنگ در آغوشش بگیری میفهمی که همه ی زنها مه تاب هستند ... یا اینکه حکما خواهی فهمید که هیچ زنی مه تاب نیست. از ازدواج با مه تاب همان قدر پشیمان خواهی شد که از ازدواج نکردن با او.

- پس روابط انسانی چه؟

- چه نقل هایی یاد گرفته ای! اگر عشقت انسانی است، انسانی هم فکر کن. انسان و حیوان نداریم که! زن بگیر اما یکی دیگر را.

- مه تاب است که دوستش دارم ... مه تاب است که بوی یاس ...

-اینها درست اما هر وقت مه تاب فقط مه تاب بود با او وصلت کن!

- مه تاب بدون این چیزها چیزی نیست هیچ است ...

- احسنت! هر وقت مه تاب چیزی نبود و هیچ بود با او وصلت کن! آن روز خودت هم چیزی نیستی. آینه اگر نقش داشته باشد میشود نقاشی، کانه همان پرت و پلاهایی که همشیره ات میکشید و میکشد. آینه هر وقت هیچ نداشت، آن وقت نقش خورشید را درست و بی نقص برمیگرداند ... آن روز خبر میکنم تا با آینه وصلت کنی.

علی قبول کرد. خم شد تا دست درویش را ببوسد اما درویش دستش را عقب کشید. سر علی را بوسید و در گوشش چیزی گفت ...

پی نوشت :

اومدم کتاب هام رو مرتب کنم، چشمم رو گرفت و دلم رو بیشتر ...

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۳۸
آبجی خانوم


تا فردا باید تموم بشه

و تموم شدنش یعنی زدن یک قفل بزرگ روی این قسمت از زندگیم

و پا گذاشتن توی یک دالان جدید و ناشناخته که معلوم نیست تا کجا ادامه داشته باشه ...

اللّهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجهم
اللّهُمَّ
اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ
اللّهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجهم
****
ألا بذکرک قلبی یطمئن
ألا بذکرک قلبی یطمئن و هل بغیر ذکرک قلب المرء یرتآح 
همانا با یاد تو است که دلم آرامش می یابد و آیا بدون یادت دلی آرام می شود؟
فأنت مبدع هذا الکون أجمعین و أنت خالق من جاؤوا و من رآحوا
که تویی پدیدآورنده تمام این گیتی و تویی آفریننده هر که [به این دنیا] آمده و هرکه [از آن] رخت بربسته است
وأنـت نور على نـور تخِـر له فی سجدة الحـب أجساد وأروآح
و تو نوری هستی بر فراز نور که تن ها و جانها در برابرش در سجده عشق، پیشانی بر خاک می سایند  
وأولٌ أنت قبل القبل من أزل بالکاف والنون یا رباه فتّاح 
و تویی نخستین، قبل از هر چیزی از ابتدای آفرینش که با "کاف" و "نون" همه چیز را  گشایش میبخشی ای پروردگارم (اشاره به "کن فیکون")
و نور وجهک بعد البَعد فی أبدٍ یبقى جلیلا کریما و هو وضاح
و نور سیمایت بعد از هر چیزی تا ابدیت والا و بخشنده خواهد ماند و همواره تابان 
رحمن رحیم منان کریم سلام علیم مجید  
رحمتگرترین، مهربان، بسیار نیکویی کننده، بسیار دهشگر، سرچشمه آرامش، دانای مطلق و شکوهمندترین ست
لا اله الا هو 
خدایی جز او نیست
غفار جمیل الوهاب لطیف تواب سمیع البصیر
آمرزنده، زیباترین، بسیار دهشگر، لطیف، پذیرنده توبه، شنوا و بینا به هرچیزست
لا اله الا هو 
خدایی جز او نیست
وحید قدیر محی الممیت الظاهر الباطن الغنی
بی مانند، توانای مطلق، بخشنده زندگی، گیرنده جانها، آشکار، نهان و داراترین است
لا اله الا هو، لا اله الا هو 
خدایی جز او نیست، خدایی جز او نیست
۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۴۳
آبجی خانوم


در روشنایی صبحگاه آندلس  In Andalusian morning light

در دریاهای نیلگون، در آسمان سپیده دم  In seas of azure, in dawning skies

دیدم که تو شکوفه کردی، تولد بهار  I watch you bloom, the birth of spring

تو آن ترانه ای هستی که همه عاشقان می خوانند You are the song that all lovers sing

تو آن کلیدی هستی که در درون من است You are the key holding me in

من یک زندانی هستم، نمی توانم فرار کنم  I am a prisoner, I can’t escape

آن کلید در درون شکل هایی است که تو به خود می گیری The key is inside the forms you take

تو آن تاری هستی که من قادر به تنیدن آن نیستم You are the web I cannot spin

تو نبض زیر پوست منی You are the pulse beneath my skin

تو آن کلیدی هستی که در درون من است You are the key holding me in

عشق تو دری است که من نمیتوانم آن را بیابم  Your love is a door I cannot find

تنها راه خروج، در اعماق درون من است The only way out is from deep inside

من شرمنده ی آن نوری هستم که تو گرفتی I’m humbled by the light you take

وقتی تو تمام رنگ های روز را می پوشانی When you cover every color of the day

من با شبی که تو می آوری روشن می شوم I’m brightened by the night you bring

تو حلقه جاودان الهی هستی You are the divine eternal ring

تو آن انتهایی هستی که همه چیز از آن آغاز می شود  You are the end where everything begins

تو آن کلیدی هستی که درون من است You are the key holding me in

من شرمنده ی آن نوری هستم که تو گرفتی I’m humbled by the light you take

وقتی تو تمام رنگ های روز را می پوشانی When you cover every color of the day

در شبی که تو می آوری روشن می شوم Illuminated in the night you bring

تو حلقه جاودان الهی هستی You are the divine eternal ring

تو آن انتهایی هستی که همه چیز از آن آغاز می شود  You are the end where everything begins

تو آن کلیدی هستی که درون من است You are the key holding me in

تنها کلیدی در درون منی The only key holding me in

پی نوشت :
از اون آهنگ هایی که دوستش دارم
از اون آهنگ هایی که در کنار حس خوبش ، یاد آور یک روضه هم هست برام...
+مسخ کامل
۱۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۱۹
آبجی خانوم