... خُسر ...

کیبورد فرسایی های آبجی خانوم

... خُسر ...

کیبورد فرسایی های آبجی خانوم

... خُسر ...

پرسیدم کجا بودی؟
گفت رفته بودم پیش حاج آقا
من گمان کردم کسی از آقایان را دیده و مشغول بازی و صحبت شده
پرسیدم خب حاج آقا چی می‌گفت؟
گفت: «من دیدم حاج آقا یک کلاهی روی سرش دارد، به او گفتم این کلاه را مادرت برایت درست کرده؟ او هم گفت: بله، گفتم کلاهت را می‌دهی به من؟ گفت: این مال خودم است، لازمش دارم. برای تو یکی دیگر میخرم. من هم گفتم پس اگر میخواهی برای من بخری، صورتی اش را بخر...»
آنجا به این حرف‌های نهال خندیدم
وقتی برگشتیم خانه دوستانم تماس گرفتند و گفتند عکس های نهال در اینترنت منتشر شده که دارد با مقام معظم رهبری صحبت می‌کند و ایشان هم می‌خندند.
آنجا تازه فهمیدم که ماجرای کلاه صورتی جزئیات گفتگوی نهال با ایشان است.
عکس آقا را به نهال نشان دادم و گفتم از این حاج آقا کلاه صورتی خواستی؟ که تایید کرد و دوباره همان ماجرا را برایم تعریف کرد.

*

"اگر مجنون ...
... دل شوریده ای داشت

دل لیلی ...
... از او شوریده تـر بـــی"

تصویر: l1l.ir/751
متن: l1l.ir/7d7

آخرین نظرات
  • ۱۵ آبان ۰۰، ۱۳:۱۵ - دچارِ فیش‌نگار
    :)
  • ۱۵ آبان ۰۰، ۰۹:۲۵ - وخدایی که دراین نزدیکیست ..!
    عجب
پیوندهای روزانه

به کارَ گیر تی چشمَ نورَ ...

چهارشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۰۱ ق.ظ

"" خدا برای ما کارت دعوت فرستاد، ما را خلق کرد، انواع نعمت به ما داد. بعد هم میگوید جای بهتری برایتان دارم، فریب اینجا را نخورید و به زندگی مادی نچسبید. برنامه ای اتخاذ کنید، عقیده داشته باشید و در راه عقیده تان جهاد کنید. آن ور دنیا کار داریم.

خداوند دعوت حیات میکند. دعوت به حیات یعنی چه؟
ما که زنده ایم به ما میگوید زنده شو، مانند اینکه قرآن به مومنان میگوید مومن شوند. یعنی مومن هستند ولی جدا، حقیقتا، از جان و بن روان ایمان پیدا کنند. ایمان مستقر، نه دکوری. ایمانی که مثل ساختمان مقوایی و تخته ای ما را بگذارد و در روز سرما و گرما و زلزله بی ارزش شود.
به کارَ گیر تی چشم نورَ     سفیدِ ماهی نبین کال کپورَ

این یعنی حیات. وقتی میگوید "المومن کیس"، مومن زرنگ است نه این که پشت هم انداز و کلاه بردار است، یعنی حواسش جمع است. روایت داریم چقدر خوب است پول خوب در دست آدم خوب باشد چون باعث حل مشکل مردم جامعه و مملکت میشود.

بصیرت یعنی حیات واقعی.

اولین مشکل و غصه و قصه پیامبران و امامان و حتی امام (ره) این بود که ای مردم گوش کنید. قرآن میگوید نباشید مثل کسی که گفتند ما شنیدیم و نشنیدند. کسی که از اسرائیل پول میگیرد و نقشه ترور یک داشمند را در تهران اجرا میکند، شنیده ولی نشنیده. مثل آدمی که زنده است ولی زنده نیست. مرده ها زنده تر اند.

مرده ها که برایشان فاتحه میخوانیم میفهمند. با همسرت برای ازدواج دخترت مشورت میکنی، هیچکس خبر ندارد، شب پدرت در خواب به تو میگوید این ازدواج ان شاالله خوب است، انجام دهید.

در سوره یس خداوند از نجاری یاد میکند که کار و ابزار و خانواده اش را کنار میگذارد و به حمایت دو سه پیام بر که از جانب حضرت عیسی (ع) آمده بودند و بت پرستان مست آنها را زده بودند برمیخیزد. او را میکشند. او در قبر میگوید ای کاش زن و فرزندم و آنان که مرا کشتند میدانستند جایم خوب است و خداوند مرا گرامی داشته.

او شنید و عمل کرد.

به حیوان میگویند آرزو داری؟ میگوید بله، زن و طویله و آغل و نعل و جا و یونجه و آب خوب. به انسان میگویند آرزو داری؟ اگر او هم بگوید بله، زن و ماشین و خانه و سالاد و سس و کباب و پول خوب و دیگه هیچ، او از حیوان هم بدتر است.

خدا به انسان عقل داده، پیامبر فرستاده و بهشت و جهنم قرار داده، باز هم این جواب را بدهد حیوان است که حلال و حرام را نمیفهمد. در آخر سوره "عم یتساعلون" این افراد میگویند کاش ما حیوان بودیم.

منی که اگر به من میگفتند گاو به من برمیخورد، روز قیامت میگویم ای کاش گاو بودم و شیر میدادم برای مردم مفید بودم. زن این، دختر اون، دروغگویی، شهادت ناحق،... کاش گاو بودم.

شخصی 5000 متر خانه، چشمه آب، باغ و قطعه قطعه زمین، هر که میبیند فکر میکند چقدر خوشبخت است. این فرد زنش را که از دوری شش پسر و دخترش بیمار شده و مغزش در حال کوچک شدن است مجبورا در خانه زندانی میکند. فرزندانش در خارج هستند. دلار دلار خرجشان کرده، از خمس و زکاتش زده و حالا میگوید من بدبختم و هیچ کس از واقعیت زندگی او خبر ندارد.

عیب ما گوش ندادن ماست، اگر هم گوش دهیم عمل نمیکنیم. بعد میرویم جایی و پشیمان میشویم.

ما واقعیت و حقیقت داریم.

میگویند بفرمایید آقا هتل بهشت را برایتان رزرو کردیم. برای که؟ کسی که در هوای سرد وضو گرفته نماز خوانده، کاری که منفعتی برای خدا نمیرساند منتهی به ما گفتن وظیفه بشناس. یه ذره آب به این پا اون پا و دست و سر که جای زمین و آسمان را عوض نمیکند. اما خدا میخواهد ببیند تو میپذیری یا سرکشی میکنی. نمازت را بخوان برو به بقیه کارهایت برس چکار داری دو رکعت است یا سه رکعت.

اما جهنم بفرمایید ندارد. شن و خاک و آشغال را کمپرسی خالی میکنند. خانم، آقا، صاحبان ثروت و مکنت، آیا کسی نیامد شما را بترساند، هشدار دهد؟ اعتراف میکنند آمدند ولی ما تکذیب کردیم، گفتیم دروغگو و مجنون هستند. اگر ما گوش میدادیم عقل را به کار میبستیم این جایی نبودیم.

اینجا گوش نمیدهند بعد توی قبر اسمع، افهم یا عبدالله! در قبر برای مرد عمامه و برای زن روسری مستحب است، عمری به آنها اعتنا نمیکرد حالا هی فشار بده که بفهم بفهم.

امام حسین (ع) میفرماید گوش ترین گوش ها، آن گوش است که وعی بکند.

از خیابان رد میشوی صدای بوق می آید این میشود سماع. نشسته ای تلویزیون را روشن میکنی زنت میپرسد چه گفت؟ میگویی نمیدانم از بحرین و فلسطین حرف زد. این بعنی استماع .

باید وعی کرد یعنی شنیدن حقیقی.

پیامبر چند جوان را به مسجد الحرام فرستاد تا قرآن بخوانند. مردم هم به جوانان گفتند از کوچه های دیگر بروید یا اگر رد میشوید گوشتان را بگیرید. جوانان موقع رد شدن انگشت را محکم در گوش میکردند. ابن مصیب میگوید یک بار انگشتم را شل کردم دیدم چیزهای خوبی میگوید، به پدر و مادر نیکی کنید، فرزندانتان را نکشید.

شنید و اصلاح شد.

یک بار ابوجهل به عبدالله مسعود، یکی از قاریان، گفت نخوان. گفت میخوانم. گفت نخوان. گفت میخوانم. ابوجهل خم شد گوش عبدالله را گاز گرفت، انداخت یک گوشه.

عبدالله گوش را برداشت رفت منزل خدیجه (س). پیامبر (ص) گفت اِ گوشت را کنده و شروع کرد به خندیدن. تاریخ می گوید اینجا یکی از شش جایی است که دندان های عقب پیامبر هنگام خنده نمایان شد.

سال ها بعد در 17 رمضان در جنگ بدر، پیامبر (ص) نامه ای به ابوجهل نوشت. ابوجهل نامه را در بازار مکه برد و فریاد زد محمد (ص) تا در مکه بود دروغ میگفت حالا دروغ مینویسد. نوشته است عنقریب هشتاد و چند نفر شما را در یک چاه دفن میکنم. هشتاد و چند نفر شما را به دادگاه اسلام معرفی میکنم. از شما غنیمت جنگی میگیرم. مردم بخندید. همه خندیدند چه خنده ای.

هزار نفر در مقابل سیصد و سیزده نفر!

هشتاد نفر از این کله گنده ها را در چاه ریخت پیامبر (ص). بعضی گفتند آقا با کی حرف میزنی؟ اینا مردن! پیامبر (ص) گفت نه اینها از شما شنواترند، بهتر میفهمند.

یک اروپایی جایی نوشته بود وقتی آدم پشت فرمان هست، چشم و گوش خوب کار نمیکند چون از چهار طرف ستون آهن و شیشه و انکسار نور هست اما وقتی رفت روی سقف آنجا دید خوب است.

روح انسان هم همین طور است. تا وقتی در بدن است این جور است. وقتی بدن را می اندازد دور، آن وقت خوب میبیند و میشنود.

پیامبر خدا (ص) خطاب به آنها گفت خدا به وعده اش با من ادا کرد نوش جان میکنید.

کافر و مومن ندارد.

امیرالمومنین (ع) آمد نزد پیامبر(ع) گفت مادرم مرد. پیامبر(ص) گفت و مادر من. مادر تو مادر من است برای من چقدر زحمت کشید. عمامه اش را به او داد تا کفن مادرش کند. آمد برای فاطمه نماز خواند گفت بگو پسرم علی (ع) امام است نه جعفر و عقیل. خاک دست را تکاند و رفت. کسی گفت با کی حرف میزنی با مرده. پیامبر (ص) گفت به خدا قسم این فاطمه حتی فهمید من دست راستم را به دست چم زدم نه چپ را به راست. ""


پی نوشت :
دیشب داشتم دنبال یادگاری پدر شهید احمدی روشن میگشتم این دفترچه رو پیدا کردم. به کلی فراموشش کرده بودم. سال اول دانشگاه پای هر سخنرانی و منبری که میرفتم تو این دفترچه مینوشتم. الان چند وقتی هست که پامنبری خوبی نیستم...
متن بالا بخش اول سخنرانی حجت‌الاسلام جعفر شجونی مربوط به سال 90 هست.

معنی شعر :
نور چشم هات رو به کار بگیر تا ماهی کپور رو ماهی سفید نبینی. ( ارزش کپور خیلی پایینتر از ماهی سفید هست)

نظرات  (۱)

۲۳ دی ۹۴ ، ۱۲:۳۹ شمیم عشق
متن ِ جالبی بود ، کاش همه بخونند !
پاسخ:
برای خودم هم تازگی داشت
فراموشکار شدم ...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">