من به وصف سفرش هیچ به ذهنم نرسید ...
و به همراه همان ابر که باران آورد ، مهربانی خدا در زد و مهمان آورد
باد یک نامهء بی واژه به کنعان آورد ، بوی پیراهنی از سوی خراسان آورد
به سر شعر هوای غزلی زیبا زد ، دختر حضرت موسی به دل دریا زد
چادرش دست نوازش به سر دشت کشید ، دشت هم از نفس چادر او گل می چید
چه بگویم که بیابان به بیابان چه کشید ، من به وصف سفرش هیچ به ذهنم نرسید
باور این سفر از درک من و ما دور است ، شاعرانه غزلی راهی "بیت النور" است
آمد اینگونه ولی هر چه که آمد نرسید ، عشق همواره به مقصود به مقصد نرسید
که اویس قرنی هم به محمد(ص) نرسید ، عاقبت حضرت معصومه(س) به مشهد نرسید
ماند تا آینهء مادر دنیا باشد ، حرم او حرم حضرت زهرا(س) باشد
صبح شب می شد و شب نیز سحر هفده روز ، چشم او چشمه ای از خون جگر هفده روز
بین سجاده ، ولی چشم به در هفده روز ، چشم در راه برادر شد اگر هفده روز
روز و شب پلک ترش روضه مرتب می خواند ، شک ندارم که فقط روضهء زینب می خواند
سید حمیدرضا برقعی
دلم تنگ شد ...
آذر 91 - شهر ری . بهشت زهرا (س) . قم . جمکران . حرم امام (ره)