پرسیدم کجا بودی؟ گفت رفته بودم پیش حاج آقا من گمان کردم کسی از آقایان را دیده و مشغول بازی و صحبت شده پرسیدم خب حاج آقا چی میگفت؟ گفت: «من دیدم حاج آقا یک کلاهی روی سرش دارد، به او گفتم این کلاه را مادرت برایت درست کرده؟ او هم گفت: بله، گفتم کلاهت را میدهی به من؟ گفت: این مال خودم است، لازمش دارم. برای تو یکی دیگر میخرم. من هم گفتم پس اگر میخواهی برای من بخری، صورتی اش را بخر...» آنجا به این حرفهای نهال خندیدم وقتی برگشتیم خانه دوستانم تماس گرفتند و گفتند عکس های نهال در اینترنت منتشر شده که دارد با مقام معظم رهبری صحبت میکند و ایشان هم میخندند. آنجا تازه فهمیدم که ماجرای کلاه صورتی جزئیات گفتگوی نهال با ایشان است. عکس آقا را به نهال نشان دادم و گفتم از این حاج آقا کلاه صورتی خواستی؟ که تایید کرد و دوباره همان ماجرا را برایم تعریف کرد.
دختر خانم جوانی از دیروز صبح که از اتاق عمل بیرون اومدن هنوز بیهوش اند و وضعیت سطح هشیاریشون خوب نیست خواهشا برای شفا و سلامتی ایشون و همه مریضان اسلام دعا کنید
درب خانه خدا را که بزنی و رسم این در زدن را اگر خوب از بر باشی آنوقت انس و جن و ملک پشت درب خانه ات خواهند نشست از برای حاجت گرفتن * عجب سحر پر روضه ای بود امروز ...
درست یک دقیقه بامداد پیامک هم دانشگاهی ام رسید با انالله شروع کرده بود ، پنج شنبه مراسم هفتم مادرش ... هنوز یک ساعت نگذشته خبر شهادت یکی از جانبازان دفاع مقدس رسید ... * و ان موت حق