خودم و خودت
آرزوی بزرگی ست ؟
بسم الله الرحمن الرحیم
ده سال قبل ، نیمه شب بود که صدای زن همسایه توی کوچه پیچید . گویا داشت از ضرب دست همسرش فرار می کرد . چند ماهی گذشت که یک بار سر درددلش با اهالی خانه ی ما باز شد . می گفت : فلانی را که دیدم به من گفت تو چون داد زده ای و صدایت را مردان نامحرمی شنیده اند ، گناه کرده ای ، آری من گناهکارم که خواسته ام خودم را نجات دهم اما هیچ کدام از این ها نیامدند از من بپرسند چرا داد میزنی یا به شوهرم بگویند چرا میزنی ...
نمی دانم چرا دیشب وقتی شنیدم شبهه مطرح می کنند که گریه های شبانه حضرت زهرا (سلام الله علیها) موجب آزار همسایه ها می شده است و حق الناس به حساب می آمده ، یاد آن شب و آن درددل افتادم ...
یقینا مصیبت بانو هزاران هزار بار سنگین تر از درد آن خانم بود ، چرا که آنجا پای دین خدا به میان بوده است و رسالت رسول الله (ص) و ولایت مولا (ع)
اما بنظرم حکایت گریه های بانو هم همین بوده است
اینکه یک نفر از این مردم بیاید و بپرسد خانم شما چرا گریه می کنید
اما به جایش آمدند و گفتند یا علی (ع) به زهرا (س) بگو یا روز گریه کند یا شب
اصلا خوب که نگاه کنیم می بینیم گریه های بانو هم برای آن مردم راه نجات بوده است
دیگر چطور باید به این مردم می فهماندند که من از شما امت پیامبر ناراحتم
منی که خوشنودی خدا و پیامبرش وابسته به خوشنودی من است .....
***
پیامبر اکرم حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم :
ان الله لیغضب لغضب فاطمة ویرضی لرضاها
بی شک خداوند با خشم فاطمه علیها السلام به خشم می آید و با خشنودی او خشنود می شود
الامالی، شیخ مفید، ص 94 .
ان فاطمة بضعة منی و هی نور عینی وثمرة فؤادی
فاطمه علیها السلام پاره تن و نور چشم و میوه دل من است
الامالی، شیخ صدوق، ص 486 .
پی نوشت :
کدام دل در این اوضاع ، دل می دهد به نو شدن تقویم ها ...
شاید کمتر عاشقی باشد که دم از مجنون شدن نزند و یا معشوق را به لیلایی نستاید و در این میان شوریدگی مجنون همواره نشان افتخاری بوده بر سینه ی سوخته از فراغ یار...
ماجرا از آنجا شروع شد که منه آبجی خانوم مشغول گشت زنی(پلیسم انگار!) در فضای مجازی بودم که چشم در چشم شدم با چند بیتی از اشعار به ظاهر عاشقانه در وصف یوسف زهرا (عج)
از اونجایی که این قبیل اشعار و این سبک مدح رو در وصف هیچ یک از بزرگان قابل قبول نمی دونم به فکر رفتم که آیا شور قلبی ما جماعت مسلمون به امامون واقعا این طور هست! آیا واقعا جدا از مرحله و مرام شعور ، تو همین کوچه پس کوچه های شور حرفی برای گفتن داریم؟!!!
جواب منه آبجی خانوم که خودم از دلم آگاهم ، جز ی سر شرمنده ی سرافکنده نیست ...
از این مجلس شرمندگی چند روزی نگذشته بود که وقت رفتن به کلاس ، راننده محترم تاکسی دلش هوای رادیو می کنه و القصه ، روشن کردن رادیو و پخش شدن ترانه یکی میشه و از میان تمام کلمات اون ترانه تنها نام لیلی کافی بود که بیتی رو بعد سال ها به یاد آبجی خانوم بیاره ...
" اگر مجنون دل شوریده ای داشت
دل لیلی از او شوریده تـر بـــــــی "
تصور حال آبجی خانوم در آن حال آنقدر ها هم امر سختی نیست ،خاصه اگر بدانید تمام طور مسیر ،سر کلاس و راه برگشت بیت رو زمزمه می کرد .
پی نوشت :
باشد که در این بزم عاشقی ، مجنون خجل ز لاف خود نشود