از دور دست ترین نقطه شهر
نمی فهمم که عقب افتادنم از اسد و پدید آمدن فاصله میان ما به دلیل کندی و تنبلی من است یا حکم و اقتضای تقدیر.
به هر حال وقتی اسد را پیدا می کنم و به او می رسم که پشت در یک خانه ایستاده و زنگ را هم زده و حرف هایش را هم مطرح کرده و مشغول شنیدن پاسخ صاحبخانه است:
... توجه فرمودید؟ برای شخص من، دو روز زودتر یا دیرتر علی السویه است. ما که بالاخره باید تحویل بدیم، امروز چه فرقی با فردا می کنه!؟ مساله بسترسازی مناسب برای این حرکت عظیم تاریخیه. خدا شاهده من شخصا هیچ مشکلی ندارم. همین الان هم کاملا آماده ام ولی عرض من به محضر آقا این است که زوده! برای یک اقدام فراگیر و جهان شمول، هنوز زوده. الان شبیه میوه نارسه. این فرمایش جدشون امیرالمونینه که "مجتنی الثمره لغیر وقت ایناعها کالزارع بغیر ارضه". هنوز باید قدری تامل کرد تا زمینه مساعد بشه. تا پذیرش و احساس نیاز، تعمیم پیدا کنه. اصلا از یک منظر دیگه به قضیه نگاه کنیم. از قول من به محضر شریفشون عرضه بدارید مگه قصد و نیت وجود مبارکتون، پیاده کردن احکام الهی نیست؟ خب! ما داریم همین کار رو می کنیم. شان شما اجل از اینه که شخصا وارد کارهای اجرایی بشین! حضرتعالی از همون پشت پرده غیب هم اوامرتون مطاعه! دستور بدین ما اجرا می کنیم. هر جا نقصی، خللی، اشکالی هست، ابتدا تذکر بدین! اگر ما بی توجهی کردیم یا از پس اصلاحش برنیامدیم شما وارد عمل بشین. نه که نعوذ بالله فکر کنید ما کیسه ای برای این زخارف دنیا دوختیم! حاشا و کلا! به جد اطهرتون اگر ما کمترین تعلق خاطری به این مناصب امانتی داشته باشیم. از ابتدا به این نیت گرفتیم که آماده اش کنیم و تحویل شما بدیم. شمایی که فی الواقع صاحب اصلی همه ما و این امور هستید. ما که از یک چنین ایمان و باور قلب ای برخورداریم چطور ممکنه برای یکی - دو روز عقب و جلو شدن این انتقال بخواهیم با شما مناقشه کنیم. اصلا اگر این احساس تکلیف نبود، چه نیرویی میتونست منو از اون روستای سبز و خرم و با صفا بنه کن به این مرکز دود و فساد و ترافیک منتقل کنه؟! از من آرامش و سلامت و عبادت و رسیدگی به اهل و عیان و ... بگیره و در عوض به من چی بده؟ بار سنگین مسئولیت! هزار جور دغدغه و پریشانی و مصیبت! و از همه تلخ تر و دردناک تر، شنیدن هزار جور حرف و حدیث و تهمت و ناروا و شماتت ....
اسد می گوید:
خب پس خلاصه و نتیجه این که جواب مشخص شما منفیه!
صدا از آیفون میگوید:
نه. نشد. توجه نفرمودید. عرض من اینه که وقتی شما این نکات رو از جانب من به محضر آقا متذکر بشین ، خود وجود مبارکشون به این تنیجه می رسن که هنوز زوده و صلاح نیست. و گر نه که من به شخصه مخالفتی ندارم.
اسد می پرسد :
یعنی جواب مشخصه شما مثبته؟
صدا جواب می دهد :
باز که شما سر همون نقطه اولی عزیز من؟ چرا روح کلام منو درک نمی کنی؟
اسد می پرسد :
مرخص می فرمایید؟
صدا جواب می دهد:
به سلامت، فی امان الله و حفظه .
اسد بی درنگ راه می افتد و شتابناک قدم بر می دارد و مرا هم به دنبال خود می کشاند. وقتی کاملا شانه به شانه او قرار می گیرم سوال می کنم :
می شه بپرسم ایشون کی بودن؟!
اسد قرص و محکم جواب می دهد:
نخیر!
پی نوشت:
وقتی اسد اولین جمله ش رو در صفحات اول کتاب گفت من کاملا باهاش هم نظر بودم. نه صرفا به خاطر موقعیت داستانی بلکه از قبل تر هم این موضوع دغدغه ذهنم بود و می دونستم خیلی لنگ میزنیم. ولی بعد از خوندن کتاب فهمیدم لنگ زدن که به کنار ، اصلا ... . خودتون کتاب رو بخونید فکر کنم بهتر باشه .
+
سه شنبه ها را دوست دارم حتی بدون چشیدن طعم این مستی :
مستی نه از پیاله نه از خـم شروع شد / از جــــاده سه شنبه شب قم شروع شد
اللهم عجل لولیک الفرج بحق فاطمه الزهرا سلام الله علیها