... خُسر ...

کیبورد فرسایی های آبجی خانوم

... خُسر ...

کیبورد فرسایی های آبجی خانوم

... خُسر ...

پرسیدم کجا بودی؟
گفت رفته بودم پیش حاج آقا
من گمان کردم کسی از آقایان را دیده و مشغول بازی و صحبت شده
پرسیدم خب حاج آقا چی می‌گفت؟
گفت: «من دیدم حاج آقا یک کلاهی روی سرش دارد، به او گفتم این کلاه را مادرت برایت درست کرده؟ او هم گفت: بله، گفتم کلاهت را می‌دهی به من؟ گفت: این مال خودم است، لازمش دارم. برای تو یکی دیگر میخرم. من هم گفتم پس اگر میخواهی برای من بخری، صورتی اش را بخر...»
آنجا به این حرف‌های نهال خندیدم
وقتی برگشتیم خانه دوستانم تماس گرفتند و گفتند عکس های نهال در اینترنت منتشر شده که دارد با مقام معظم رهبری صحبت می‌کند و ایشان هم می‌خندند.
آنجا تازه فهمیدم که ماجرای کلاه صورتی جزئیات گفتگوی نهال با ایشان است.
عکس آقا را به نهال نشان دادم و گفتم از این حاج آقا کلاه صورتی خواستی؟ که تایید کرد و دوباره همان ماجرا را برایم تعریف کرد.

*

"اگر مجنون ...
... دل شوریده ای داشت

دل لیلی ...
... از او شوریده تـر بـــی"

تصویر: l1l.ir/751
متن: l1l.ir/7d7

آخرین نظرات
  • ۱۵ آبان ۰۰، ۱۳:۱۵ - دچارِ فیش‌نگار
    :)
  • ۱۵ آبان ۰۰، ۰۹:۲۵ - وخدایی که دراین نزدیکیست ..!
    عجب
پیوندهای روزانه

از دو جهان مهر تو مرا بس

پنجشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۱۹ ب.ظ

اسمش استیو بود. یک جوون قد بلند و مو بور استرالیایی ...

" ماجرای استیو از جایی شروع می شود که پس از پایان دوران دبیرستان، به دنبال کشف حقیقت، آواره افکار گوناگون می شود. او احساس می کند مسیحیت به دلیل تعارض های زیادی که دارد نمی تواند راه درست رسیدن به حقیقت باشد. به همین دلیل از مسیحیت روی گردان می شود و به عرفان های سرخ پوستی روی می آورد. پس از مدتی آن را هم رها می کند و لائیک می شود. پس از یک زندگی مفصل به سبک لائیک، به سراغ هندوئیزم می رود و... سرانجام، کار استیو به آلمان می کشد و صحبت با یکی از فیلسوفان آن دیار؛ اما فلسفه آلمانی هم او را راضی نمی کند.

دست آخر نرسیدن به حقیقت راهی جز خودکشی در رودخانه راین برای استیو باقی نمی گذارد. او تعریف می کرد: پالتوی سفیدم را پوشیدم و از اتاقم خارج شدم. وقتی می خواستم کلید را از روی میز بردارم؛ چشمم به یک کتاب قطع پالتویی افتاد که چند روز پیش خریده بودم. ترجمه انگلیسی قرآن. بی تفاوت از کنار آن رد شدم. گمان نمی کردم اسلام تروریستی، حرفی از سعادت داشته باشد. از اتاق بیرون آمدم و در را قفل کردم. اما دستم به روی کلید ماند. دو دل بودم که از قرآن تروریست ها بگذرم یا نه؟ دست آخر تصمیم گرفتم قرآن را به همراه خودم ببرم و در مترو نگاهی به آن بیاندازم و پس از آن به داخل رودخانه پرتابش کنم. در مترو قرآن را از جیب پالتوی سفید بیرون کشیدم. به نام خدای بخشنده و مهربان. لبخند تلخی زدم. الف لام میم. چیزی نفهمیدم. این کتابی است که هیچ تردیدی در آن راه ندارد. لجم درآمد. خیلی زیاد لجم درآمد. مگر می شود نویسنده ای، هرچقدر هم از خود متشکر باشد، چنین ادعای گزافی بکند. ادامه دادم تا تردیدی در همان صفحه اول پیدا کنم؛ تا روی نویسنده را کم کنم؛ اما تردید پیدا نشد. به صفحه دوم رفتم تا تردید را بیابم؛ اما پیدا نشد. به صفحه سوم و چهارم و بیست و چندم رفتم؛ اما تردید پیدا نشد.

مترو مدتها بود که از ایستگاه راین عبور کرده بود و به آخر خط رسیده بود. روی استیو کم شده بود و دلش روشن. این را اشک چشمانش موقع تعریف کردن این قسمت، فریاد می زد. پس از روز خودکشی، استیو مدتی را به مطالعه درباره اسلام اختصاص می دهد و سرانجام مسلمان می شود. یک مسلمان معتقد وهابی.

پس از مسلمان شدن؛ یعنی بهتر است بگویم پس از وهابی شدن، به یکی از کشورهای عربی می رود تا درس بخواند در مدارس علمیه طالب پرور. دو سه سالی را هم در آنجا می ماند و به قول خودش تئوری تروریست بودن را هجی می کند. زندگی استیو به خوبی و خوشی ادامه داشت تا اینکه روزی در برنامه سیر مطالعاتی خود، به کتابی می رسد به نام «الصواعق المحرقه» از «ابن حجر هیثمی» متوفی قرن دهم. این آدم در دوران حیاتش در مکه زندگی می کرده و به قول خودش در مقدمه کتاب، می بیند که آمار شیعیان در اطراف مکه رو به فزونی است. لذا احساس تکلیف می کند که کتابی بنویسد در رد شیعه. روایاتی که دالّ بر تفکر شیعی بوده را آورده و آنها را جواب داده است؛ ولی دلایل به حدی قوی و جوابها به حدی ضعیف است که هر آدم عاقلی را به فکر می اندازد. و تو می دانی، استیو از بسیاری از آدم هایی که ادعا می کنند، عاقل تر است.

پس از خواندن این کتاب، رفیق ما به سراغ استاد طالب پرورش می رود و می پرسد: آیا ما قبول داریم که اگر حدیثی در دو کتاب صحیح مسلم و صحیح بخاری آمده باشد، حتماً صحیح است و اعتباری در حد آیات قرآن دارد؟ استاد به نشانه تأیید، سر تکان می دهد. استیو ادامه می دهد: در این دو کتاب آمده است: من مات بلا إمامٍ مات میته الجاهلیه؛ ایضاً آمده است: فاطمه الزهرا سیده النساء أهل الجنه؛ با این حساب فاطمه زهرا نمی تواند بدون امام از دنیا رفته باشد. چون سرور زنان بهشتی است. از سوی دیگر در این دو کتاب آمده است فاطمه زهرا تا هنگام وفاتش با ابوبکر صدیق بیعت نکرد. با این اوصاف امام فاطمه زهرا که بوده است؟ صحبت که به اینجا می رسد، استاد طالب پرور، با مهربانی نگاهی به استیو می کند و می گوید: مرد خدا ! ما اجازه نداریم درباره همه چیزهای دین خدا کنجکاوی کنیم. اینها متشابهاتی است که فقط افرادی که در قلوبشان ضیقی باشد به دنبال آن هستند. تا زمانیکه محکماتی مثل همراهی ابوبکر صدیق با پیامبر در غار و نماز خواندن آن جناب به جای پیامبر هست، نوبت به این اشکالات نمی رسد.

استیو از استاد طالب پرور تشکر می کند و بر می خیزد. اما در دل می گوید: من دنیا را زیر پا نگذاشته ام تا تو به من بگویی در فکر کردن محدودیت دارم. من اگر این حرفها توی گوشم فرو می رفت که همان مسیحی می ماندم و با اموال پدرم بین دختران استرالیا با امور مربوطه حال می کردم. القصه، استیو به بهانه رد کردن افکار تشیع، تحقیقی درباره شیعه می کند و این بار واقعاً مسلمان می شود. یک مسلمان معتقد شیعه؛ به نام «صلاح الدین حزب الله نصر الله». "

استیو کمی بعد برای روحانی شدن به ایران و بعد قم میره و در جامعه المصطفی (ص) قم مشغول تحصیل میشه.


امشب وقتی یکی از دوستان بخشی از صحبت های آیت الله جوادی آملی رو درباره امشب، یعنی لیلة الرغائب ، برام فرستاد یاد داستان استیو افتادم و سوالی که استادمون بعد از تعریف کردن حکایتش از ما پرسید: "به نظرتون چی باعث شد کسی مثل استیو این راه رو پشت سر بذاره و به اینجا برسه؟". وقتی سکوت ما رو دید گفت زهیر بن قین رو میشناسید. ...


آیت الله جوادی آملی :

امشب که لیله الرغائب است رغبت ما با رهبت ما هماهنگ باشد، هم از قهر و جلال خدا راهب باشیم، هم به مِهر و جمال خدا راغب باشیم.

رغبت یعنی میل کنیم نه آرزو، لیلة الرغائب به معنای آرزوها نیست، لیلة رغائب و رغبت‌ها و گرایش‌ها و مجذوب‌ شدن‌ هاست آن گرایش و آن میل و آن شوق را می‌ گویند رغبت، در برابر رهبت (خوف و گریز).

انسان اگر بخواهد طاهر و طیّب باشد باید اولاً هدف خلقت را بشناسد و ثانیاً خود را با آن هماهنگ کند.


دریافت رزق امشب


اللهم عجل لولیک الفرج بحق فاطمة الزهرا(س)

  اللهم اصلح کل فاسد من امور المسلمین

اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک

التماس دعای عاقبت بخیری ...

نظرات  (۳)

۲۷ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۴۹ وخدایی که دراین نزدیکیست ..!
راستشو بگم؟
میگم که وقتایی که رزق میذاری اول رزقو باز میکنم بعد متنو میخونم یوقتایی مث الان ک حسشو نداشته باشم منم نمیخونم
ولی رزقمون خیلی قشنگ بود
میتونه بیاد ایران و تضادهایی که در زمینه ........... براش به وجود میاد  از آیت الله مصباح بپرسه :)))) میبینید چقدر آزادی بیان داریم! سوال را هم باید نقطه چین گذاشت!
یا مثلا تضادهای عملکردی حاکمان با شرع مقدس!
یا مثلا فیلم حمله ور شدن به اکبر موسوی خویئینی در مجلس شورای اسلامی کشور اسلامی ایران با نظام اسلامی و اکثریت شیعه! به چه خاطر به خاطر خواندن بخشی از سخنان امام اول شیعیان! و یه جورایی پا تو کفش برخی!!! کردن با اون سوالات! 
یا مثلا عدالت اسلامی در قوه قضاییه و سیستم بانکداری اسلامی. سیاست گذاری موفق فرهنگی. سیاست خارجی اصولی. اقتصاد پویا و کارایی اقتصاد اسلامی . رفع گرسنگی و فقر و خیلی موفقیت های دیگر که صد سال دیگر بابای اسمیت همدر خواب نمیدید!

+ شما که گذشته خودمی از نوع دخترونش! و این چیزها میخ آهنین در سنگ کوبیدن! هست ولی اگر تعصب و اون شور فاقد شعوری که در اثر نشست و برخواست با یک عده علاف که صرفا به درد سواری خوردن صاحبان قدرت میخورند و هیچ ارزشی برای همان ها که پای منبرشان مینشینند ندارند فرصت داد کمی فکر کن به این چیزها!

+ توصیه برادرانه/دوستانه/ منصفانه. منتقدانه یا هرچه بدانید و یا ندانید نمیدانم اصلا فحش بدهید هرچه. ولی اخلاقی من است بگم . به جای وسیله شدن دنبال زندیگت باش! نه آیت الله ایکس نه ایگرگ نه فلان مدا شکم دریده مفت خور نه فلان.... به فلان جایش هم نیست که تو دختر جوان شغل داری؟ نداری؟ امکانا ازدواج برایت مهیاست؟ نیست؟ مشکلات اجتماعی داری ؟ نداری؟ فقط وقتی مهمی پای منبر را گرم کنی! راهپیمایی بری. و .... از این دست کارها وقتی به خودت میای میبینی کل زندگیت هدر این جیزها رفته! دوستات که با دوری گرفتن از این مسایل دنبال زندگی شخصیشون بودن یکی دکتر شده یکی استاد دانشگاه شده یکی بیزینس خوبی داره یکی رفته فلان جا یکی... تو نشسته ای به قول خودت رزق به این و اون بدی! دنبال زندگیت باش خواهر من دنبال زندگی شخصیت باش دختر خوب . اون موقع دو حالت برات پیش میاد
1. تعصب و ... که حاصل از ندامت گذشست نمیذاره قوبل کنی اشتباه کردی و راهتو میری هرچند ضمیر نا خود اگاهت میدونه اشتباه کردی ولی به روی خودت نمیاری
2. خیلی پشیمون میشی و حسرت میخوری فقط! از عمری که تلف کردی از زندگی که حاصلی نداشت برات تلف شد پای چهارتا روحانی نما و مداح نما که فقط وسیله به قدرت رسیدنشون بودی! نه روحانی آدم بدیه نه مداح بده ولی کسانی که الان این مناصب رو دارند به وقیحانه ترین شکل ممکن طیف گسترده ای ازشون دنبال سوئ استفاده و سواری گرفتن از امثال شما هستند با سادگیتون و پاکی ذاتی که دارید . سراخر هم یک موجود افراطی تندرو و دارای مشکلات شدید روحی رو تحویل جامعه میدن که اسم متدین و ارزشی و ... میذارن روش
ببخش اگر تند بود یا چیزی آزرده خاطرت کرد. من چیزیو که احساس کردم درسته گفتم. دیدگاه سیاسی من با شما 180 درجه مخالف و خیلی چیزهای دیگر ولی اینا رو دوستانه گفتم و امیدوارم حداقل سالها بعد بهش فکر کنی الان بی اثره!

۲۷ فروردين ۹۵ ، ۰۹:۲۳ سیّد محمّد جعاوله
خوب خوب

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">