... خُسر ...

کیبورد فرسایی های آبجی خانوم

... خُسر ...

کیبورد فرسایی های آبجی خانوم

... خُسر ...

پرسیدم کجا بودی؟
گفت رفته بودم پیش حاج آقا
من گمان کردم کسی از آقایان را دیده و مشغول بازی و صحبت شده
پرسیدم خب حاج آقا چی می‌گفت؟
گفت: «من دیدم حاج آقا یک کلاهی روی سرش دارد، به او گفتم این کلاه را مادرت برایت درست کرده؟ او هم گفت: بله، گفتم کلاهت را می‌دهی به من؟ گفت: این مال خودم است، لازمش دارم. برای تو یکی دیگر میخرم. من هم گفتم پس اگر میخواهی برای من بخری، صورتی اش را بخر...»
آنجا به این حرف‌های نهال خندیدم
وقتی برگشتیم خانه دوستانم تماس گرفتند و گفتند عکس های نهال در اینترنت منتشر شده که دارد با مقام معظم رهبری صحبت می‌کند و ایشان هم می‌خندند.
آنجا تازه فهمیدم که ماجرای کلاه صورتی جزئیات گفتگوی نهال با ایشان است.
عکس آقا را به نهال نشان دادم و گفتم از این حاج آقا کلاه صورتی خواستی؟ که تایید کرد و دوباره همان ماجرا را برایم تعریف کرد.

*

"اگر مجنون ...
... دل شوریده ای داشت

دل لیلی ...
... از او شوریده تـر بـــی"

تصویر: l1l.ir/751
متن: l1l.ir/7d7

آخرین نظرات
  • ۱۵ آبان ۰۰، ۱۳:۱۵ - دچارِ فیش‌نگار
    :)
  • ۱۵ آبان ۰۰، ۰۹:۲۵ - وخدایی که دراین نزدیکیست ..!
    عجب
پیوندهای روزانه

۷۰ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

هیچ وقت به کسی نگید که خوابش رو دیدید
چون میفهمه حتی تو خواب به فکرش هستید
اونوقت شروع میکنه به شکستن دل تون
یادتون باشه آدمیزاد جنبه محبت زیادی نداره
۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۱۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۱۲
آبجی خانوم

+ پای درس آقا

۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱ ۱۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۲۱
آبجی خانوم
تیمسار : عزیزان من فرمان ترک مخاصمه صادر شده. مصالح مملکت در درگیر نشدنه.
بیژن : اگه مصالح مملکت به این ذلت و خفته، تف به این مصلحت و خاک به این مملکت
یا ما سر خصم را بکوبیم به سنگ
یا او سر ما به دار سازد آونگ

+
به یاد سروان احمد وثیق و شهدای قیام هشتم شهریور 1320 پادگان های قلعه مرغی و باغشاه
۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۳۱
آبجی خانوم
× حبابهای به این قشنگی چرا باید اینقدر زود بترکن؟!!
+ شاید چون رنگ ها روی دل شون سنگینی می کنن.
۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۸:۴۹
آبجی خانوم

دهکده ای سرخ پوست نشین در مکزیک هست که در آن مرغهای زرین پر بسیار زیادی زندگی میکنند. اسم این دهکده، دهکده مرغهای زرین پر است و خوراک آن پرنده ها شیره گلهاست. درباره این مرغها و کمکی که به آدمها کردند،افسانه ای هست که در این کتاب میخوانید: یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود. روزی روزگاری کشاورزی بیرون دهکده مرغهای زرین پر زندگی میکرد که یک زن و سه بچه داشت. یک دختر و دو پسر. صبح زود وقتی خروسها میخواندند، زن و شوهر از خواب بیدار میشدند و دوش به دوش هم در مزرعه کار میکردند. زمین را شخم میزدند و دانه میپاشیدند. وقتی ساقه ها جوانه میزدند و گندمها میرسیدند آنها را خرمن میکردند و به آسیاب کنار مزرعه شان میفروختند. یک سال مثل همیشه وقتی زمین را شخم زدند و تخم پاشیدند و وقتی ساقه های گندم سبز شدند به انتظار باران نشستند تا ساقه ها جوانه بزند. زن و شوهر هر روز به آسمان نگاه میکردند تا ابری ببینند اما خبری از ابر نبود. از صبح تا غروب فقط خورشید گرم و درخشان در آسمان بود. مرد کشاورز با حسرت به ساقه های گندم که رفته رفته رنگشان زرد میشد و به شکل کاه در می آمد نگاه میکرد. حتی بوته های کاکتوس دور و بر مزرعه هم از بی آبی رنگشان قهوه ای شده بود. آب رودخانه هم کم شده بود. همه گلها پژمرده و شیره شان خشک شده. مرغهای زرین پر چیزی برای خوردن نداشتند خیلیهایشان از گرسنگی مردند. یک روز زن به شوهرش گفت: بیچاره پرنده ها! فکری به حالشان بکنیم.

زن و شوهر نقشه ای کشیدند. مرد دو سطل را به دو طرف چانچو بست و آن را به دوش کشید و راه افتاد طرف رودخانه کم آب و سطلها را از آب پر کرد. وقتی به خانه برگشت زنش با آب و خاک کاسه هایی گلی شکل گل ساخت.کاسه ها را گذاشت جلوی آفتاب تا خشک شوند، بعد با کمک بچه ها آنها را با رنگهای گوناگون به شکل گل رنگ کرد. بعد با مقداری شکر و آب شربت درست کرد و آن را در کاسه ها ریخت. بچه ها کاسه های رنگ شده را به بوته های دور و بر مزرعه بستند. چیزی نگذشت که مرغهای زرین پر آمدند و شربت توی کاسه را به جای شیره گلها خوردند. مرد کشاورز هر روز از رودخانه آب می آورد و زنش شربت درست میکرد و بچه ها آنها را در کاسه ها میریختند و به این ترتیب مرغهای زرین پر نجات پیدا کردند. زن و شوهر هم خوشحال بودند هم غمگین. خوشحال بودند که پرنده های چیزی برای خوردن دارد و غمگین چون خودشان چیز زیادی برای خوردن نداشتند. گندمها نرسیده بود چیزی برای فروختن نداشتند. پرنده ها نگرانی زن و شوهر را فهمیدند. از بوته ها دور شدند و روی مزرعه خشک شده نشستند. هر پرنده تکه کاهی را به منقار گرفت و آن را آورد جلو پای زن ریخت. زن همین طور آنها را نگاه میکرد که پرنده ها دست به کار شدند. پرنده ها تند تند تکه های کاه را به هم بافتند و شکلهای قشنگی میساختند. زن بچه ها و شوهرش را صدا زد و گفت: خدا را شکر بیایید و ببینید پرنده ها دارند به ما نشان میدهند که باید چه کار کنیم.

همه با هم ساقه های خشک گندمها را که دیگر کاه شده بود از مزرعه آوردند و جلوی خانه کپه کردند. آن وقت زن به آنها نشان داد که چطور کاهها را ببافند. زن و شوهر و بچه ها شب و روز کاهها را بافتند و آنها را به شکلهای گوناگون پرنده و حیوان و آدم در آوردند. پدر گفت: اینها را روز جشن که همه مردم در میدان ده جمع میشوند میفروشیم و با پولش هر چه لازم داریم میخریم. روز جشن میدان ده پر از جمعیت شده بود. مردم با تعجب به بافته های مرد و زن کشاورز نگاه میکردند و آنها را میخریدند. همه بافته های آنها فروش رفت و درآمد مرد کشاورز از هر سال بیشتر شد. آنها هر چه را که لازم داشتند خریدند برای بچه ها هم کلی شیرینی خریدند. چند هفته بعد باران بارید. همه خوشحال بودند چون میدانستند باز هم گندمها و گلها سبز میشوند و گلها به اندازه کافی برای مرغهای زرین بال شیره خواهند داشت. از آن پس آنها هر سال وقتی گندمها را درو میکردند با کاه شکلهایی زیبا میساختند. بچه ها و بچه های آنها هنوز که هنوز است هدیه پرنده های زرین بال را به یاد دارند.

پی نوشت :

قبل از هر چیز اول این فیلم چند ثانیه ای رو ببیند.

1. دیروز وقتی صفحه این خانم که تو فلوریدای آمریکا زندگی میکنه و به خاطر علاقه ای که به این پرنده داره با این روش ازشون فیلم و عکس میگیره رو دیدم، یاد کتاب قصه ای افتادم که تو هشت سالگی با مادر خریده بودیم. این پرنده های دو گرمی به خاطر پرهای رنگی شون به زرین پر مشهورند و به خاطر سرعت بالای بال زدنشون به مگس خوار یا مگس سان. خلاصه خیلی نازند.

2. پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمود: "زنى تشنه از راهى مى گذشت، چاهى دید. داخل آن شد، آب نوشیده و بیرون آمد. در کنار چاه، سگى را دید که از تشنگى له له مى زد. با خود گفت: حال این سگ، چون حالِ من است. به داخل چاه برگشت، کفش خود را پر آب کرد و به دهان سگ گرفت تا سیراب شد. خداوند به سبب این عمل، او را آمرزید". سؤال شد که آیا خوبى کردن به حیوانات، پاداش دارد؟ فرمود: "آرى! براى خنک کردن هر صاحب جگرِ تشنه اى، اجرى است". (روى مسلم أن النبى(صلى الله علیه وآله) قال: "بینما امرأة تمشى بفلاة من الأرض اشتد علیها العطش فنزلت بئر فشربت ثم صعدت فوجدت کلباً یأکل الثرى من العطش؛ فقالت لقد بلغ بهذا الکلب مثل الذى بلغ بى! ثم نزلت البئر، فملأت خفها و أمسکها بفیها ثم صعدت فسقته؛ فشکر الله لها ذالک و غفر لها". قالوا یا رسول الله أ وَ لنا فى البهائم أجر؟ قال (صلى الله علیه وآله):" نعم فى کل کبد رطبة أجر". مجلسى، بحارالانوار، ج 65، ص 65، ذیل ح 24)

کاش حواسمون باشه که هر چیزی جای خودش رو داره در این عالم و طبیعت. از اونجایی که افراط و تفریط جزئی از زندگی بعضیهامون شده یا با کفش و چوب و سنگ میفتیم به جان حیوون یا برش میداریم میاریم تو رختخواب.

3. کاش یکم از هوش و همت اقتصادی این پرنده ها تو سر بعضیامون بود.

4. کاش یکی به گوش کانون پرورش فکری کودکان برسونه کتاب های قدیمیش رو تجدید چاپ کنه به جای این کتابهایی فعلی که نه محتوای قابل قبولی دارند و تصویرگری جذابی.
۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۲۸
آبجی خانوم

" جبهه‌ی مقابل بعثت، جبهه‌ی جاهلیّت است.

جاهلیّت را یک امر مربوط به یک مقطع تاریخیِ مشخّص و معیّنی نباید دانست که بگوییم آن روز پیغمبر در مقابل جاهلیّت قرار داشت و آن روز گذشت؛ جاهلیّت مخصوص آن روز نیست؛ جاهلیّت ادامه دارد، همچنان‌که بعثت ادامه دارد.

رگ رگ است این آب شیرین و آب شور

بر خلایق می رود تا نفخ صور

این دو جبهه‌ای در میان بشر هست؛ این جاهلیّتی که در مقابل بعثت پیغمبران است، به‌معنای نداشتن علم نیست؛ این جهل، جهل در مقابل علم نیست؛ گاهی علم در خدمت جاهلیّت قرار می گیرد، کما اینکه امروز این‌ جور است. امروز در دنیا، دانش بشری پیشرفته است امّا در خدمت همان جاهلیّتی است که بعثت پیامبران برای زدودن آن جاهلیّت بوده است. این جاهلیّت نقطه‌ی مقابل عقل هدایت‌ شده‌ی به‌وسیله‌ ی پیامبران و پروردگار است. وقتی‌ که بر زندگی بشر خِرد حاکم بود، آن‌هم خِردی که در زیر حمایت و در سایه‌ ی هدایت پیامبران است، زندگی سعادتمند خواهد شد؛ باید دنبال این بود. "

+آقا در دیدار مسئولان نظام و سفرای اسلامی

پی نوشت :

"جهل در مقابل علم نیست" . چقدر این نکته مهم بود. یاد این حدیث امام صادق علیه السلام افتادم :

اعْرِفُوا الْعَقْلَ وَ جُنْدَهُ وَ الْجَهْلَ وَ جُنْدَهُ تَهْتَدُوا

عقل و لشکرش و جهل و لشکرش را بشناسید تا هدایت شوید

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۳۷
آبجی خانوم
پرسید: اگه تلویزیون تون آتیش بگیره با چی خاموشش می کنید؟
گفت: آقا اجازه! با آب
خندان پرسید: بعد با جرقه و برق گرفتگی ناشی از آب ریختنت چی میکنی؟
گفت: فقط ی لحظه ست آب ریختن! میریزم و میام کنار.
جدی گفت: رسانا یک لحظه دو لحظه حالیش نمیشه.

+
مواظب نگاهت باش که دل هم یک لحظه دو لحظه حالی اش نمی شود ...
۱۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۴:۰۷
آبجی خانوم

فرمود :

ﻣﺎ أوذی ﻧﺒﻲ ﻣﺜﻞ ﻣﺎ أوذﻳﺖ

ﻫﯿﭻ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮی ﺑﻪ اﻧﺪازه ﻣﻦ آزار و اذﯾﺖ ﻧﺪﯾﺪ.


و خدایش فرمود:

ﻗُﻞ ﻣﺎ اَﺳﺄﻟُﮑُﻢ ﻋَﻠَﯿﻪ ِ ﻣِﻦ اَﺟﺮ إﻻ ﻣَﻦ ﺷﺎء َ اَن ﯾَﺘﺨِﺬ َ إﻟﯽ َرﺑﻪ ﺳﺒﯿﻼ (57ﻓﺮﻗﺎن). ﺑﮕﻮ ﻣﻦ از ﺷﻤﺎ ﻫﯿﭻ اﺟﺮی ﺑﺮای رﺳﺎﻟﺘﻢ ﻧﻤﯽ ﺧﻮاﻫﻢ ﻣﮕﺮ اﯾﻨﮑﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﺨﻮاﻫﺪ ﺑﻪ ﺳﻮی ﭘﺮوردﮔﺎر ﺧﻮﯾﺶ راﻫﯽ ﺑﺮﮔﺰﯾﻨﺪ.

ﻗُﻞ ﻻ أﺳﺄﻟُﮑُﻢ ﻋَﻠَﯿﻪ ِ اَﺟﺮا إﻻ اﻟﻤَﻮَدة َ ﻓِﯽ اﻟﻘُﺮﺑﯽ (23ﺷﻮری). ﻣﻦ از ﺷﻤﺎ ﻫﯿﭻ اﺟﺮی ﻧﻤﯽ ﺧﻮاﻫﻢ ﻣﮕﺮ ﻣﺤﺒﺖ ورزی ﺑﻪ ﻧﺰدﯾﮑﺎﻧﻢ.

ﻗُﻞ ﻣﺎ ﺳَﺌَﻠﺘُﮑُﻢ ﻣِﻦ اَﺟﺮ ﻓَﻬُﻮ َ ﻟَﮑُﻢ (47ﺳﺒﺄ). ﺑﮕﻮ ﻣﻦ ﻫﺮ آﻧﭽﻪ اﺟﺮ از ﺷﻤﺎ ﺧﻮاﺳﺘﻢ ﺑﻪ ﻧﻔﻊ ﺧﻮدﺗﺎن اﺳﺖ.


ما

خودِ ما

سپاسگزار رسالش بودیم؟!

اصلا یادمان بود باید از مردی که نور خدا را باز در دل بشریت روشن کرد سپاسگزار باشیم؟

***

آقا :

امروز بشریت به دو جریان ناشی از بعثت نیاز تام دارد: یکی برانگیخته‌ شدن فکر و اندیشه است و یکی تهذیب اخلاق .

اگر این دو تأمین شد، خواسته‌ های دیرین بشریت تأمین خواهد شد؛ عدالت تأمین خواهد شد، سعادت تأمین خواهد شد، رفاه دنیا تأمین خواهد شد. مشکل اساسی در این دو بخش است. (۱۳۹۱/۳/۲۹)

***

دریافت مبحث شیرین عیدی

سوره علق رو که همه خوندیم و میدونیم اولین آیات نازل شده بر پیامبر (ص) از این سوره بود. این فایل رو هم من از دوستی عیدی گرفتم و میخوام عیدیم رو با دوستان تقسیم کنم. عیدتون مبارک و التماس دعای عاقبت به خیری

حرف هایی از سوی خدا

اللهم عجل لولیک الفرج بحق فاطمة الزهرا(س)

  اللهم اصلح کل فاسد من امور المسلمین

اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۱۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۱۳
آبجی خانوم
نشسته بود روی نیمکت چوبی و با ماشین زردش بازی میکرد. به آبجی کوچیکه گفتم "نگاش کن" و دو تایی از اون فاصله شروع کردیم به دست تکون دادن براش و متقابلا اون هم به شیوه خودش جواب داد. یادم افتاد که ی ویفر شکلاتی کوچولو تو کیفم دارم. به آبجی کوچیکه دادم تا ببره بده بهش. رفت جلوش نشست نازش کرد و داد دستش. همون طور که ذوق کرده بود و چشماش داشت برق میزد ی چیزی گفت که متوجه نشدیم. به مامانش نگاه کردیم که ترجمه کنه. با خنده گفت "میگه میسی عمه".
خب بدیهیه که چقدر ذوق کردیم که وسط این همه "خاله خاله" ی بار از زبون ی بچه عمه شنیدیم.
چند دقیقه بعد بهش گفتم "ماشینت رو کی خریده" ، گفت "مامان". وقتی خواستم از کنارش بلند بشم ماشین کوچولوش رو گرفت سمتم که مال تو. منم که هلاک این مناعت طبعش شدم یک لحظه همین طور نگاهش کردم تا اینکه اومد ماشینش رو گذاشت تو دستم. بلند شدم نازش کردم و ماشینش رو دادم دستش، اومدم سمت آبجی کوچیکه.
یکی از فامیل هاشون اومد تا با هم برن. مادرش وسایلش رو جمع کرد و فامیلشون هم کوچولو رو بغل کرد و برد. بعد متوجه شدم مادرش مسیر رفته رو داره برمیگرده سمت ما. مجدد تشکر کرد و رفت.
یاد اون تبلیغ "بچه ها می بینند" افتادم.
با مادری به مهربونی و قدر شناسی ، تعجب نداره این کوچولو اینقدر شیرین و با محبت باشه.
پی نوشت:
فردا تولد دو سالگی محمد سجاد هست. لطفا برای سلامتی خودش و مادر مهربونش یک صلوات بفرستید
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۵۴
آبجی خانوم

" صاحب کارخانجات بیسکوئیت تینا در خاطراتش آورده است:

یک کارخانه شکلات سازی سوئیسی گاهی به دلیل ایراد دستگاه هایش در خط تولید، بسته بندی خالی رد می کرده، بدون اینکه در داخل بسته شکلات بگذارد و همین بسته های خالی احتمالی، باعث نارضایتی مشتریان می شده است. مسئولان این کارخانه سوئیسی آمدند کلی تحقیق کردند و دست آخر پس از حدود یک و نیم میلیون دلار هزینه، به این نتیجه رسیدند که سر راه دستگاه نوعی وسیله لیزری بگذارند که بسته بندی های خالی را به طور اتوماتیک شناسایی کند و بردارد.

با شنیدن این خبر نگران شدم. چون دستگاه ما هم مشابه همان کارخانه شکلات سازی، ساخت همان شرکت سوئیسی بود، دستور تحقیق دادم، بعد از یک هفته سرپرست ماشین ها آمد و گفت: بله درست است، در دستگاه های ما هم چنین ایرادی دیده شده و حتی ممکن است چنین محصولاتی به بازار هم راه پیدا کرده باشد. نگرانی ام زیادتر شد و تصمیم گرفتم در جلسه هیئت مدیره روی موضوع بحث کنیم. می خواستم نظر هیئت مدیره را در مورد یک و نیم میلیون دلار خرج احتمالی اخذ کنم.

فردای آن روز با اعضای هیئت مدیره برای بازدید از ماشین به کارگاه تولید رفتیم و دیدیم یک پنکه روی صندلی جلو میز ماشین قرار دارد. از کارگر ساده بالا سر ماشین پرسیدم: این برای چه است؟ گفت: ماشین گاهی بسته خالی میزنه. من هم این پنکه را که تو انبار بود آوردم، گذاشتم سر راه دستگاه که بسته های خالی از شکلات را با باد پرت کنه بیرون.

نگاهی به هیئت مدیره کردم، تمامشان رنگشان پریده بود. به کارگر خلاق که ما را از شر٬ یک و نیم میلیون دلار، خرج اضافی رهانیده بود٬ یک تشویق نامه به اضافه یک ماه حقوق و یک خانه در کرج هدیه دادم.

به ذهن خلاق خود ایمان داشته باشید ... "


یکی دو هفته پیش بود که یکی از دوستان این متن رو فرستاد. اول یاد تجربیاتی که استادم از محیط کاریش تعریف می کرد افتادم. و بعد رفتم دنبال اسم کارخونه گشتم که ببینیم واقعی بوده یا نه که دیدم بیسکوئیت تینا همون شرکت دادلی هست که کارخونه ش تو شیراز هست و دفترش در تهران.

گذشت تا امروز که دیدم جناب رئیس جمهور در مراسم روز معلم گفتند :

"ما چگونه می‌ خواهیم امروز به علم جهانی دسترسی داشته باشیم؟ ... امروز شما ببینید در شبه قاره هند به خاطر اینکه این جمعیت عظیم به زبان انگلیسی تقریبا مسلط هستند شما ببینید که در IT چه کارهایی انجام داده‌ اند و چه شغل بزرگی را این شبه قاره به دست آورده است، ما باید زبانی را یاد دهیم که در کنارش علم، راحت‌ تر به دست آید و شغل بیشتر برای نسل جوان آینده به وجود بیاورد و ارتباط اقتصادی ما را با دنیا تسهیل کند."

نمیدونم اون کارگر ساده چند کلمه انگلیسی بلد بوده ولی یقینا به پای رئیس و سرپرست و اعضای هیئت مدیره نمی رسیده.

کاش همین قدر که مسئولین آموزش پرورش در این سال ها روی اموزش انگلیسی در مدارس ابتدایی اصرار دارند ، روی پرورش خلاقیت و اعتماد به نفس دانش آموز ها هم توجه می کردند تا این میزان جوون بیکار منتظر شغل دولتی و این میزان دختر و پسر نوجوون در گیر بالا پایین بودن سر بینی و کلفتی و نازکی ابرو نداشتیم.

کاش روی گزینش معلم های دینی بچه ها دقت داشتند که بنیان اعتقادات بچه های مردم رو با نظریات و فتاوای شاذ من در آوردی شون به باد ندند.

و خیلی کاش های دیگه.


پی نوشت :

نمیخوام فکر کنم که آقایون مسئول باز خودشون رو به نفهمیدن زدند در رابطه با تذکرات پدر : +زبان علم که فقط انگلیسى نیست

نمیخوام فکر کنم به اینکه جوون هایی که در صنایع هسته ای و صنایع فضایی اون کارهای بزرگ رو با تکیه بر تلاش و توانایی خودشون و بی منت اجنبی به ثمر رسوندند الان کجا هستند و با توجه به قراردادهای جدید بسته شده با شرکت های خارجی ، به زودی جوون هایی خلاقمون در صنایع نفت و گاز و پتروشیمی هم به جمع دو گروه قبل می پیوندند.

اصلا نمیخوام فکر کنم بچه مسلمون هایی به جای یاد گرفتن لفظ شریف "لا اله الا الله" تو سه سالگی ، از دو سالگی توسط والدینشون تو کلاس زبان ثبت نام میشن و وقتی میگم برای خاله شعر بخون ، شعر دنسینگ و همون چیزهایی رو تحویلم میدن که تو هفده سالگی بالاخره من رو از کلاس زبان فراری داد ، پس فردا چه سرنوشتی در انتظارشونه.

نمیخوام فکر کنم

و

چقدر هم که در این نخواستن توانا هستم ...

+

لینک مرتبط شاید : اینگلیش گر بگویی دوست میدارمت ...

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۱۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۰۰
آبجی خانوم