... خُسر ...

کیبورد فرسایی های آبجی خانوم

... خُسر ...

کیبورد فرسایی های آبجی خانوم

... خُسر ...

پرسیدم کجا بودی؟
گفت رفته بودم پیش حاج آقا
من گمان کردم کسی از آقایان را دیده و مشغول بازی و صحبت شده
پرسیدم خب حاج آقا چی می‌گفت؟
گفت: «من دیدم حاج آقا یک کلاهی روی سرش دارد، به او گفتم این کلاه را مادرت برایت درست کرده؟ او هم گفت: بله، گفتم کلاهت را می‌دهی به من؟ گفت: این مال خودم است، لازمش دارم. برای تو یکی دیگر میخرم. من هم گفتم پس اگر میخواهی برای من بخری، صورتی اش را بخر...»
آنجا به این حرف‌های نهال خندیدم
وقتی برگشتیم خانه دوستانم تماس گرفتند و گفتند عکس های نهال در اینترنت منتشر شده که دارد با مقام معظم رهبری صحبت می‌کند و ایشان هم می‌خندند.
آنجا تازه فهمیدم که ماجرای کلاه صورتی جزئیات گفتگوی نهال با ایشان است.
عکس آقا را به نهال نشان دادم و گفتم از این حاج آقا کلاه صورتی خواستی؟ که تایید کرد و دوباره همان ماجرا را برایم تعریف کرد.

*

"اگر مجنون ...
... دل شوریده ای داشت

دل لیلی ...
... از او شوریده تـر بـــی"

تصویر: l1l.ir/751
متن: l1l.ir/7d7

آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۵ آبان ۰۰، ۱۳:۱۵ - دچارِ فیش‌نگار
    :)
  • ۱۵ آبان ۰۰، ۰۹:۲۵ - وخدایی که دراین نزدیکیست ..!
    عجب
پیوندهای روزانه

۱۵۰ مطلب با موضوع «.............................. او» ثبت شده است

 قال رَسُولُ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ:

أَنَا وَ عَلِیٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّة

من و علی دو پدر این امت هستیم

بحارالأنوار ج16. ص95. باب 6


 قال رَسُولُ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ:

ﻳﺎ ﻋﻤّﺎر ان رأﻳﺖ ﻋﻠﻴّﺎ ً ﻗﺪﺳﻠﮏ وادﻳّﺎ وً ﺳﻠﮏ اﻟﻨّﺎس وادﻳﺎ ً ﻏﻴﺮه ﻓﺎﺳﻠﮏ ﻣﻊ ﻋﻠﻲ ّ ودع اﻟﻨّﺎس اﻧّﻪ ﻟﻦ ﺑﺪﻟﮏ ﻋﻠﻲ ردی و ﻟﻦ ﻳﺨﺮﺟﮏ ﻣﻦ اﻟﻬﺪی.

ای عمار اگر دیدی علی به راهی می رود و مردم به راهی غیر از او ، تو با علی حرکت کن و مردم را رها کن زیرا او بر بدی و پستی راهنمایی نمی کند  از هدایت خارج نمی سازد.

ﺗﺎرﻳﺦ ﺑﻐﺪاد، ﺧﻄﻴﺐ ﺑﻐﺪادی، ج4. ص410 و اﺑﻮﻧﻌﻴﻢ، ﺣﻠﻴﺔ اﻻوﻟﻴﺎء، ج1. ص86


قال علی بن محمد الهادی علیه السلام:

ان من اعظام جلال الله، ایثار قرابة أبوی دینک محمد و علی علیهم االسلام علی قرابة أبوی نسبک، و ان من التهاون بجلال الله ایثار قرابة أبوی نسبک علی قرابة أبوی دینک محمد و علی علیهم االسلام . من لم یکن والدا دینه محمد و علی علیهم االسلام أکرم علیه من والدی نسبه، فلیس من الله فی حل و لا حرام، و لا کثیر و لا قلیل .

مقدم داشتن خویشی پدران دینی خود، محمد صلی الله علیه و آله و علی علیه‏ السلام، بر خویشی پدر و مادر نسبی، از بزرگداشت شکوه و کبریایی خداوند محسوب می‏ شود و مقدم داشتن خویشی پدر و مادر نسبی بر خویشی پدران دینی خود محمد صلی الله علیه و آله و علی علیه‏ السلام، از تحقیر و سبک شماری جلال و کبریایی خداوند به شمار می ‏آید. هر که نزد او پدران دینی‏ اش، از پدر و مادر نسبی‏ اش گرامی‏تر نباشد هیچ ارزش حلال و حرامی، و نه زیاد و کمی، نزد خدا ندارد.

تفسیر منسوب به امام عسکری علیه‏ السلام، ص332 و 336  و بحارالأنوار ج23. ص231 و 263


اللَّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ وَ الْعَافِیَةَ وَ النَّصْر

اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ الذَّابِّینَ عَنْهُ
وَ الْمُسَارِعِینَ إِلَیْهِ فِی قَضَاءِ حَوَائِجِهِ وَ الْمُحَامِینَ عَنْهُ
وَ السَّابِقِینَ إِلَى إِرَادَتِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدِینَ بَیْنَ یَدَیْه

اللهم احفظ وانصر قائدنا و مرجعنا و امامنا خامنه ای
و اما دریافت مبحث شیرین عیدی

عیدتون مبارک
تو این شبهای سپید - ایام البیض - شدیدا التماس دعای عاقبت بخیری دارم از همه بزرگواران.
قدر باباها رو هم بدونیم ، هم دینی هم نسبی ...
۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۱ ۰۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۵۸
آبجی خانوم
تعداد دفعاتی که دیروز اشکم سرازیر شد از دستم در رفت
درست مثل تعداد لحظات خوب و خیر و خوش امروز
و همه ش هم به عنایت حضرت جواد علیه السلام بود و بس

رزقی از عنایت امامم

پی نوشت :
با امامتون بی واسطه ، مستقیم ، رو در رو حرف بزنید ...
۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۵۵
آبجی خانوم
عشق گاهی در جدایی گاه در پیوندهاست
عشق گاهی لذت اشکی پس از لبخندهاست
عشق گاهی یک اجابت نزد حاجتمندهاست
عشق گاهی بین باباها و تک فرزندهاست ...

السلام علیک یا جواد الائمه
۸ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۰۷
آبجی خانوم
خانواده در اسلام یعنی محل سکونت دو انسان، محل آرامش روانی دو انسان، محل انس دو انسان به یکدیگر، محل تکامل یک نفر به وسیله نفر دیگر، آنجایی که انسان در آن صفا مییابد، این محیط خانواده است.
ـ آقا ـ

+
گفتم حدیث ،هر چه برای خود میپسندی، رو میزنم به دیوار خونه م تا یادم نره طرف مقابلم هم آدمه

بهم خندید
۵ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۵ ، ۱۵:۰۴
آبجی خانوم

اسرائیل به جنوب حمله کرده بود و مدرسه جبل عامل در واقع پایگاه مصطفی بود. مردم جنوب را ترک کرده بودند. حتی خیلی از جوانهای سازمان امل عصبانی بودند، میگفتند "ما نمی توانیم با اسرائیل بجنگیم. ما نه قدرت مادی داریم نه مهمات. برای ما جز مرگ چیزی نیست. شما چه طور ما را این جا گذاشته اید؟". مصطفی میگفت "من به کسی نمی گویم اینجا بماند. هر کس میخواهد، برود خودش را نجات بدهد. من جز یا تکیه بر خدا و رضا به تقدیر او اینجا نمانده ام. تا بتوانم، می جنگم و از این پایگاه دفاع میکنم ولی کسی را هم مجبور نمیکنم بماند". آنقدر این حرفها را با طمانینه میزد که من فکر کردم لابد کمکی در راه است و مصطفی به کسی یا جایی تکیه دارد.

مصطفی کمی دیگر برای بچه ها صحبت کرد و رفت داخل  اتاقی که خانه ما در موسسه بود. موسسه جایی در بلندی و مشرف به شهر صور بود. من دنبال مصطفی رفتم و دیدم  کنار پنجره به دیوار تکیه داده و بیرون را تماشا میکند. غروب آفتاب بود، خورشید در حال فرو رفتن توی دریا، آسمان قرمزی گرفته و نور آفتاب روی موج دریا بازی میکرد. خیلی منظره زیبایی بود. دیدم مصطفی به این منظره نگاه میکرد و گریه میکرد. خیلی گریه میکرد، نه فقط اشک، صدای آهسته گریه اش را هم میشنیدم. من فکر کردم او بعد از این که با بچه ها با آن حال صحبت کرد و آمد واقعا میدید ما نزدیک مرگ هستیم و دارد گریه میکند. گفتم "مصطفی چی شده؟". او انگار محو این زیبایی بود به من گفت "نگاه کن چه زیباست!" و شروع کرد به شرح و جملاتی که استفاده میکرد به زیبایی خود این منظره بود.

من خیلی عصبانی شدم گفتم "مصطفی آن طرف شهر را نگاه کن. تو به چی داری زیبا میگویی؟ مردم بدبخت شهرشان را ول کرده اند، عده ای در پناهگاه نشسته اند در ترس و وحشت و شما همه اینها را زیبا میبینی؟ چرا آن طرف شهر را نگاه نمیکنید؟ به چی دارید خودتان را مشغول میکنید؟ در وقتی که مردم همه چیزشان را از دست داده اند و خیلی خون ریخته، شما به من میگویی نگاه کنید چه زیبا؟". حتی وقتی توپ ها می آمد و در آسمان منفجر میشد او میگفت "ببین چه زیبا است؟"

این همه که گفتم مصطفی خندید و با همان سکینه همان طور که تکیه داده بود گفت "این طور که شما جلال میبینی سعی کن در عین جلال، جمال ببینی. اینها که میبینید شهید دادند زندیگیشان از بین رفته دارید از زاویه جلال نگاه میکنی. این همه اتفاقها افتاده عین رحمت خدا برای آنها است که قلبشان متوجه خدا بشود. بعضی دردها کثیف است اما دردهایی که برای خدا است خیلی زیبا است".

برای من این عجیب بود که مصطفی که در وسط بمباران  خم به ابرو نمی آمد در مقابل این زیبایی که از خدا میدید اشکش سرازیر میشد. در وسط مرگ متوجه قدرت خدا و زیبایی غروب بود و اصلا او از مرگ ترسی نداشت. در نوشته هایش هست که "من به ملکه مرگ حمله میکنم تا او را در آغوش بگیرم و او از من فرار میکند. بالاترین لذت لذت مرگ و قربانی شدن برای خداست".


پی نوشت :

بارون که شروع شد یاد این بخش کتاب که دیشب خوندمش افتادم.

با این نفس یاغی ، این چشم ها یاریت رو میخوان برای دیدن جمال ...

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۱۴
آبجی خانوم

اسمش استیو بود. یک جوون قد بلند و مو بور استرالیایی ...

" ماجرای استیو از جایی شروع می شود که پس از پایان دوران دبیرستان، به دنبال کشف حقیقت، آواره افکار گوناگون می شود. او احساس می کند مسیحیت به دلیل تعارض های زیادی که دارد نمی تواند راه درست رسیدن به حقیقت باشد. به همین دلیل از مسیحیت روی گردان می شود و به عرفان های سرخ پوستی روی می آورد. پس از مدتی آن را هم رها می کند و لائیک می شود. پس از یک زندگی مفصل به سبک لائیک، به سراغ هندوئیزم می رود و... سرانجام، کار استیو به آلمان می کشد و صحبت با یکی از فیلسوفان آن دیار؛ اما فلسفه آلمانی هم او را راضی نمی کند.

دست آخر نرسیدن به حقیقت راهی جز خودکشی در رودخانه راین برای استیو باقی نمی گذارد. او تعریف می کرد: پالتوی سفیدم را پوشیدم و از اتاقم خارج شدم. وقتی می خواستم کلید را از روی میز بردارم؛ چشمم به یک کتاب قطع پالتویی افتاد که چند روز پیش خریده بودم. ترجمه انگلیسی قرآن. بی تفاوت از کنار آن رد شدم. گمان نمی کردم اسلام تروریستی، حرفی از سعادت داشته باشد. از اتاق بیرون آمدم و در را قفل کردم. اما دستم به روی کلید ماند. دو دل بودم که از قرآن تروریست ها بگذرم یا نه؟ دست آخر تصمیم گرفتم قرآن را به همراه خودم ببرم و در مترو نگاهی به آن بیاندازم و پس از آن به داخل رودخانه پرتابش کنم. در مترو قرآن را از جیب پالتوی سفید بیرون کشیدم. به نام خدای بخشنده و مهربان. لبخند تلخی زدم. الف لام میم. چیزی نفهمیدم. این کتابی است که هیچ تردیدی در آن راه ندارد. لجم درآمد. خیلی زیاد لجم درآمد. مگر می شود نویسنده ای، هرچقدر هم از خود متشکر باشد، چنین ادعای گزافی بکند. ادامه دادم تا تردیدی در همان صفحه اول پیدا کنم؛ تا روی نویسنده را کم کنم؛ اما تردید پیدا نشد. به صفحه دوم رفتم تا تردید را بیابم؛ اما پیدا نشد. به صفحه سوم و چهارم و بیست و چندم رفتم؛ اما تردید پیدا نشد.

مترو مدتها بود که از ایستگاه راین عبور کرده بود و به آخر خط رسیده بود. روی استیو کم شده بود و دلش روشن. این را اشک چشمانش موقع تعریف کردن این قسمت، فریاد می زد. پس از روز خودکشی، استیو مدتی را به مطالعه درباره اسلام اختصاص می دهد و سرانجام مسلمان می شود. یک مسلمان معتقد وهابی.

پس از مسلمان شدن؛ یعنی بهتر است بگویم پس از وهابی شدن، به یکی از کشورهای عربی می رود تا درس بخواند در مدارس علمیه طالب پرور. دو سه سالی را هم در آنجا می ماند و به قول خودش تئوری تروریست بودن را هجی می کند. زندگی استیو به خوبی و خوشی ادامه داشت تا اینکه روزی در برنامه سیر مطالعاتی خود، به کتابی می رسد به نام «الصواعق المحرقه» از «ابن حجر هیثمی» متوفی قرن دهم. این آدم در دوران حیاتش در مکه زندگی می کرده و به قول خودش در مقدمه کتاب، می بیند که آمار شیعیان در اطراف مکه رو به فزونی است. لذا احساس تکلیف می کند که کتابی بنویسد در رد شیعه. روایاتی که دالّ بر تفکر شیعی بوده را آورده و آنها را جواب داده است؛ ولی دلایل به حدی قوی و جوابها به حدی ضعیف است که هر آدم عاقلی را به فکر می اندازد. و تو می دانی، استیو از بسیاری از آدم هایی که ادعا می کنند، عاقل تر است.

پس از خواندن این کتاب، رفیق ما به سراغ استاد طالب پرورش می رود و می پرسد: آیا ما قبول داریم که اگر حدیثی در دو کتاب صحیح مسلم و صحیح بخاری آمده باشد، حتماً صحیح است و اعتباری در حد آیات قرآن دارد؟ استاد به نشانه تأیید، سر تکان می دهد. استیو ادامه می دهد: در این دو کتاب آمده است: من مات بلا إمامٍ مات میته الجاهلیه؛ ایضاً آمده است: فاطمه الزهرا سیده النساء أهل الجنه؛ با این حساب فاطمه زهرا نمی تواند بدون امام از دنیا رفته باشد. چون سرور زنان بهشتی است. از سوی دیگر در این دو کتاب آمده است فاطمه زهرا تا هنگام وفاتش با ابوبکر صدیق بیعت نکرد. با این اوصاف امام فاطمه زهرا که بوده است؟ صحبت که به اینجا می رسد، استاد طالب پرور، با مهربانی نگاهی به استیو می کند و می گوید: مرد خدا ! ما اجازه نداریم درباره همه چیزهای دین خدا کنجکاوی کنیم. اینها متشابهاتی است که فقط افرادی که در قلوبشان ضیقی باشد به دنبال آن هستند. تا زمانیکه محکماتی مثل همراهی ابوبکر صدیق با پیامبر در غار و نماز خواندن آن جناب به جای پیامبر هست، نوبت به این اشکالات نمی رسد.

استیو از استاد طالب پرور تشکر می کند و بر می خیزد. اما در دل می گوید: من دنیا را زیر پا نگذاشته ام تا تو به من بگویی در فکر کردن محدودیت دارم. من اگر این حرفها توی گوشم فرو می رفت که همان مسیحی می ماندم و با اموال پدرم بین دختران استرالیا با امور مربوطه حال می کردم. القصه، استیو به بهانه رد کردن افکار تشیع، تحقیقی درباره شیعه می کند و این بار واقعاً مسلمان می شود. یک مسلمان معتقد شیعه؛ به نام «صلاح الدین حزب الله نصر الله». "

استیو کمی بعد برای روحانی شدن به ایران و بعد قم میره و در جامعه المصطفی (ص) قم مشغول تحصیل میشه.


امشب وقتی یکی از دوستان بخشی از صحبت های آیت الله جوادی آملی رو درباره امشب، یعنی لیلة الرغائب ، برام فرستاد یاد داستان استیو افتادم و سوالی که استادمون بعد از تعریف کردن حکایتش از ما پرسید: "به نظرتون چی باعث شد کسی مثل استیو این راه رو پشت سر بذاره و به اینجا برسه؟". وقتی سکوت ما رو دید گفت زهیر بن قین رو میشناسید. ...


آیت الله جوادی آملی :

امشب که لیله الرغائب است رغبت ما با رهبت ما هماهنگ باشد، هم از قهر و جلال خدا راهب باشیم، هم به مِهر و جمال خدا راغب باشیم.

رغبت یعنی میل کنیم نه آرزو، لیلة الرغائب به معنای آرزوها نیست، لیلة رغائب و رغبت‌ها و گرایش‌ها و مجذوب‌ شدن‌ هاست آن گرایش و آن میل و آن شوق را می‌ گویند رغبت، در برابر رهبت (خوف و گریز).

انسان اگر بخواهد طاهر و طیّب باشد باید اولاً هدف خلقت را بشناسد و ثانیاً خود را با آن هماهنگ کند.


دریافت رزق امشب


اللهم عجل لولیک الفرج بحق فاطمة الزهرا(س)

  اللهم اصلح کل فاسد من امور المسلمین

اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک

التماس دعای عاقبت بخیری ...

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۱۹
آبجی خانوم
هر زنی که در حج و جهاد و دانش اندوزی به شوهرش کمک کند، خداوند پاداش تحمل همسر حضرت ایوب(ع) را برایش محاسبه میکند.
رسول خدا (ص)
وسائل الشیعه.ج14.ص17


*
احتمالا الان بعضیا تو ذهنشون میپرسند پس آقایون چی؟    +این هم برای آقایون
۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۵ ، ۱۱:۵۵
آبجی خانوم
روزی از بد حادثه در جمع دخترانی وارد شدم که از اسلام، جز نام آن هیچ نداشتند و جز نامی از پیامبر اسلام (ص) چیزی درباره آن حضرت نشنیده بودند. این بود که به آنان توجهی نمیکردم و کاری به کارشان نداشتم. کسی مثل من چگونه میتوانست با آنان هم کلام شود و به بحثی وارد شود که پیش از من، شیطان در آن مشارکت کرده بود؟ ...
ناگهان در سخنانشان کلماتی شنیدم که توجهم را جلب کرد و شرنگ تلخی را به کامم ریخت که هرگز مانند آن را نچشیده بودم. آری، آنان در مورد راهبه های مسیحی سخن میگفتند و با تمجید از پایبندی آنان به آداب و رسوم و آموزه های دین خود، از لباس و سر و وضع آنان با عبارات تحسین آمیز و اعجاب انگیز یاد میکردند و در عین حال زنان پایبند به آموزه های اسلامی را متحجز، ترسناک و هراس آور میخواندند!
راستی چرا؟
آیا جز تقصیر و کوتاهی ما زنان مسلمان و بی توجهی به موج فزاینده فعالیتهای تبلیغی مسیحیت و سرگرم شدن به کار خویش، دلیل دیگری برای گفته های آن دختران میتوان یافت؟
گویی ما از یاد برده ایم که آموزگار یک نسل هستیم و باید روح آنان را با ایمان و اعتقاد خود بارور سازیم و آموزه های دین را به آنان بیاموزیم. در حالی که راهبه های مسیحی لحظه ای از تبلیغ و دعوت به آیین خود غافل نشده اند و نیروهای عظیم مادی نیز با جاه و مال و منال، این حرکت آنان را مورد حمایت قرار میدهند. راهبه ها تشکیلات منسجم و مسئولیت معین دارند و وظیفه و شخصیت آنان از ظاهرشان پیداست، دقیقا برعکس ما. گروهی از ما ترسو و هراسان، گروهی دیگر نادان و ناتوان، عده ای کم رو و خجالتی و برخی محدود و محکوم هستیم. و آنان که از راه به در شده اند و از مسیر دعوت بیرون رفته اند نیز جای خود دارند.
اگر ما این گونه پراکنده و از هم گسیخته و غافل و نادان نبودیم و اندیشه ها و افکارمان این قدر با هم در تعارض نبود، بی شک میتوانستیم هویت و ماهیتمان را به مثابه الگوی زن مسلمان و پایبند به اسلام حفظ کنیم و دختران جامعه مان را هم تحت تاثیر خود قرار دهیم. اگر چنین باشد، دختران جامعه ما به راهبه های مسیحی گرایش پیدا نخواهند کرد و شخصیت راهبه ها در نظرشان چندان قوی جلوه نمی کند. زیرا در میان زنان مسلمان هستند کسانی که میتوانند جهانی را مغلوب شخصیت قوی و استوار خود کنند. آری، ما میتوانیم سربلند و ثابت قدم در برابر همه جریانهای انحرافی ایستادگی کنیم و به موفقیتمان اطمینان داشته باشیم. اما دختران ما چگونه باید از وجود چنین شخصیتهایی در میان زنان مسلمان - که شمارشان کم نیست - آکاه شوند، در حالی که ما اینگونه از هم گسیخته و پراکنده هستیم و تشکیلات منظمی هم نداریم؟
همین موجب شده است که دعوت و تبلیغ ما آنچنان که باید و شاید فراگیر نشود و صدای ما از دیگر صداهای داخل و خارج از  جهان اسلام فراتر نرود و چگونه چنین تواند بود، حال آنکه دختران مسلمان از ما غافل اند و به ما توجهی ندارد؟ تا چه زمانی در این خواب غفلت به سر خواهیم برد؟ آیا زمان آن نرسیده که بیدار شویم؟
ما مقصریم
نوشته بنت الهدی صدر
*****************************************************

خواهران من، دختران من، بانوان کشور اسلامی
بدانید، در هر زمانی، در هر محیط کوچکی و در هر خانواده‌ای که زنی با این تربیت توانست رشد کند، همان عظمت را پیدا کرد. مخصوصِ صدر اسلام نبود؛ حتّی در دوران اختناق، حتّی در دوران حاکمیت کفر هم این ممکن است. اگر خانواده‌ای توانستند دختر خودشان را درست تربیت کنند، این دختر یک انسان بزرگ شد. ما در ایران هم داشتیم، در زمان خودمان هم داشتیم، در خارج از ایران هم داشتیم. در همین زمان ما، یک زن جوانِ شجاعِ عالمِ متفکّرِ هنرمندی به نام خانم «بنتالهدی» - خواهر شهید صدر - توانست تاریخی را تحت تأثیر خود قرار دهد، توانست در عراقِ مظلوم نقش ایفا کند؛ البته به شهادت هم رسید. عظمت زنی مثل بنتالهدی، از هیچیک از مردان شجاع و بزرگ کمتر نیست. حرکت او، حرکتی زنانه بود؛ حرکت آن مردان، حرکتی مردانه است؛ اما هر دو حرکت، حرکت تکاملی و حاکی از عظمت شخصیت و درخشش جوهر و ذات انسان است. این‌گونه زنهایی را باید تربیت کرد و پرورش داد.
امام خامنه ای (۱۳۷۶/۰۷/۳۰)

پی نوشت:
1. امروز صبح وقتی بیانات آقا در مورد شهید سیده بنت الهدی صدر رو میخوندم ذهنم رفت سمت این کتاب که مجموعه ای از مقالات این شهید هست. این مقاله شاید در دهه شصت و هفتاد میلادی نوشته شده باشه اما عمق تقصیر ما رو خیلی خوب نشون میده. جنگ نرم دشمن از الگو قرار دادن راهبه مسیحی برای دختران ما رسیده به الگو قرار دادن فاحشه های غربی، و در این میون واقعا معلوم نیست ما به چه کاری مشغولیم و به چی دل خوش کردیم؟
2. بعد از دستگیری برادرشون آنچنان دلیرانه و زینب وار سخنرانی کردن که صدام دستور دستگیری ایشون رو صادر کرد و بعد شکنجه های بسیار، همراه با برادرشون آیت الله سید محمدباقر صدر، در 19 فروردین 59 به شهادت رسیدن. به قول دوستی : صدام اشتباه یزید را تکرار نکرد . نقل شده که به آیت صدر گفتند فقط چند خط علیه امام و نظام ایران بنویسن تا آزد بشند اما نپذیرفتند. ( نامه ای از آیت الله صدر )
3. خواندن مقاله خانم فلاح نژاد در مورد این شهید خالی از فایده نیست، مخصوصا نکته شماره سه اش. و البته نوشته آبجی مریم بانوی ثانی پیرامون بخش دیگری از تقصیرات ما.
۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۵ ، ۱۲:۲۵
آبجی خانوم
گاهی هست که مرد در فعالیت های زندگی سر دو راهی می رسد. انتخاب باید بکند یا دنیا را و یا راه صحیح و امانت و صداقت را، یکی از این دو تا را باید انتخاب کند.
این جاست که زن می تواند او را به راه اول یا به راه دوم بکشاند.
متقابلاً، طرف عکس آن هم هست.
ـ ـ آقا ـ ـ
۱۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۵ ، ۱۲:۳۴
آبجی خانوم

 قال الامام العصر و الزمان (عج):

وَ فی إِبْنَه رَسُولِ اللّهِ (صلى الله علیه وآله وسلم) لی أُسْوَه حَسَنَه

دختر رسول خدا (ص) براى من، اسوه و الگویى نیکو است.

بحارالأنوار. ج53. ص180. ح9


+تلاوت سوره مبارکه کوثر - استاد شحات انور

+مدح دختر خورشید و ماه ، زهره ی زهرا (س) - حاج میثم مطیعی

+مولودی زائر بهشت نور - حاج امیر عباسی

+نماهنگ یا بضعة المختار - ملا باسم کربلایی

+سرود فاطمه الزهرا (س) - گروه سرود بوسنیایی کوثر  (جهت آشنایی بیشتر اینجا )


و اما بعد ...


امام خمینی (ره) :

عنایتی که اسلام به بانوان دارد بیشتر از عنایتی است که بر مردان دارد. زن‌ها بیش از مردان بر ملت‌ ها حق دارند. قرآن انسان‌ ساز است و زن‌ ها نیز انسان‌ سازند. اگر زن های انسان‌ ساز از ملت ها گرفته بشود، ملت ها شکست خواهند خورد منحط خواهند شد. زن ها هستند که ملت ها را تقویت می‌‌کنند، شجاع می‌‌کنند ... مقام زن مقام والاست، عالی رتبه هستند.  (صحیفه امام. ج‌‌6. ص299 - 13 اسفند 1357)

امام خامنه ای (حفظه الله ) :
همت کنید بر روی خواسته‌های نفسانی پا بگذارید، فقط برای خدا بخواهید. اگر شما این‌ جور شدید همه مان خوب می‌شویم، هم مردهایمان هم فرزندانمان. کلیدِ [حل] مشکل زن است؛ لذا گفتند بهشت در زیر قدم زنان است، مادران است. از اینجا شروع می‌ شود، از زنها شروع می‌شود. اگر شما که کلید بهشت زیر قدمتان هست، اگر شما خوب شدید- آنجور خوب‌ ها - هم مردها خوب خواهند شد، هم بچه‌ ها خوب خواهند شد. بچه‌ ها یعنی دخترها و پسرها. وقتی دخترها و پسرها خوب شدند یعنی نسل آینده یکسره خوب است. می‌دانید این به چه معناست؟ به معنای تداوم انقلاب، یعنی کلید تداوم انقلاب دست شماهاست. (30/11/61)

پی نوشت :
سلام ، عیدتون با تاخیر مبارک 
چرا حجم اینترنت بد موقع باید تموم بشه ...
۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۲۵
آبجی خانوم