... زنگ در ...
- بله
+ (با ی لهجه خاص) سلام خواهر. از سلیمانیه عراق پارچه آوردیم قیمت های خوب مناسب ...
- ممنون لازم نداریم متشکر
.
.
.
استاد میم ... می گفت استراتژی های امنیتی - فرهنگی - اجتماعی گاها حکم می کند دولت ها در منطقه ای که حتی صرفه اقتصادی زیادی هم ندارد کارخانه و مراکز تولیدی ایجاد کنند تا مانع مهاجرت جمعیت یا نارضایتی جمعیت موجود در آن نقطه شوند.
.
.
آقا مدام تذکر می دهند پیرامون ایجاد اشتغال و تولید و جلوگیری از قاچاق سازمان به جای قاچاقچیان خرده پا. و مسئولین همچنان ...
.
.
.
یاد عکس های پدر ، با لباس بسیجی ، وسط گل های وحشی کوهستان های سلیمانیه عراق ...
پزشک است، در واقع یک جراح معروف در یک تخصص مهم. همکارهایش معتقدند آدم پول در آوردن نیست. فرزندانش هم به این نظرند. گاهی حتی وقتی پدر را با همکارانش ولو انها که در سطح پایین تری از پدرشان هستند مقایسه می کنند میگویند پدرمان عرضه پول در آوردن ندارد. گواهشان هم بسنده کردن به یک خانه ای که دارد و چند ماشینی که زیر پای خودش و بچه هایش هست. نه اهل ویلا خریدن و برج سازی ست نه ارز بازی و تجارت لوازم پزشکی. سفرهای خارجی اش هم محدود میشود به همایش ها و سمینار هایی که دعوت میشود و یا ارائه مقاله میکند ، و البته هر چند سال یک بار هم زیارت خانه خدا. اهل نماز و روزه و زیارت و انفاق. همان قدر که در مواجهه با بیماران نیازمند سخاوتمندانه برخورد میکند، به همان شدت هم مو از ماست می کشد. تعریف میکرد "بیماری با دفترچه کمیته امداد آمده بود، دیدم تمام دستش پر النگوست، گفتم دفترچه ات را قبول نمیکنم برو النگوهایت بفروش خرج درمانت را بده، بودجه کمیته امداد مال کسی ست که ندارد تو که داری باید خودت بدهی". و همین مرامش باعث میشود علیرغم تمام اختلافات اعتقادی و سیاسی هلاک ش باشم.
کشاورز است. از سواد مدرسه ابتدایی را هم تمام نکرده اما یک متخصص تجربی تمام و کمال است. خاک را که توی دستش بگیرد میگوید به درد کاشتن چه میخورد. معروف ست به استاد پیوند زدن. یک خانه دارد و زمین پدری که روی همان کار میکند. خانه و زمینی که علیرغم تخصص و همت بالایش میتوانست چند برابر شود یا تنوع محصول داشته باشد و حتی کارآفرینی کند، اما میگوید حوصله اش را ندارم. دلبسته همان شیوه های قدیمی ست. اهل سفر رفتن نیست. با این حال اگر پیش بیاید خانواده اش را با خواهرهای خودش یا همسرش به سفر میفرستد. صبح زود قبل از اذان بلند میشود با چراغ قوه گشتی میزند دور خانه که دزدی نیامده باشد ، روباهی به لانه نزده باشد و از این دست مراقبات خانه های روستایی. تا برگردد اذان زده. نماز میخواند و بعد میرود غذای دام ها و مرغ و جوجه ها را آمده کند . بعدش نانوایی و صبحانه و شروع زندگی روستا. اهل نماز ست، روزه را اگر به فصل کار و گرمای بالا نخورد می گیرد، خیرات می کند. از اعتقادات همین قدر میداند که خدا و پیغمبر و امامی هست و واجباتی و محرماتی و از سیاست شاید نام چند مسئول فعلی و سابق کشور.
دست های هردوشان را وقتی توی دست میگیرم توی دلم قند آب میشود از گرمای محبتشان. چه فرقی می کند این دست های پینه بسته و این صورت های شکسته ماحصل جراحی های سخت و طولانی برای نجات یک بیمار باشد، یا بیل زدن های زیر آفتاب داغ ظهر برای روزی حلال. هیچ فرقی! برا جان دایی همین که دایی جان ها سلامت باشند قدر یک دنیا شکر واجب همراه دارد.
پی نوشت :
1. یکهو دلم برای هر دوشان تنگ شد ...
2. به یاد کیک خوردنهای دو نفره مان ...
3. دست های پینه بسته ام آرزوست ...
إِلَهِی
معبود من
أَنَا عَبْدُکَ الضَّعِیفُ الْمُذْنِبُ وَ مَمْلُوکُکَ الْمُنِیبُ [الْمَعِیبُ]
من بنده ناتوان گنهکار توام و مملوک توبه کننده به پیشگاهت
فَلا تَجْعَلْنِی مِمَّنْ صَرَفْتَ عَنْهُ وَجْهَکَ
مرا از کسانی که رویت را از آنان برگرداندى قرار مده
وَ حَجَبَهُ سَهْوُهُ عَنْ عَفْوِکَ
و نه از کسانى که غفلت شان از بخششت محرومشان نموده.
مناجات شعبانیه
گر تو رو برگردانی سوی که روم ...
مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ
مولاى من
اَنْتَ الْمَوْلى وَاَ نَا الْعَبْدُ
تویى سرور و منم بنده
وَ هَلْ یَرْحَمُ الْعَبْدَ اِلا الْمَوْلى
و آیا رحم کند بر بنده جز سرور او ؟
مناجات امیرالمونین در مسجد کوفه
+ پای درس آقا
پی نوشت :
خیلی ممنونم از بچه های ریحانه بابت حسن انتخابشون. یکی از صحنه های مورد علاقه م هست ...
+ سریال کره ای متشکرم (البته نسخه صدا و سیما خودمون)
إِلَهِی
معبود من
بِکَ عَلَیْکَ
به خودت سوگند
إِلا أَلْحَقْتَنِی بِمَحَلِّ أَهْلِ طَاعَتِکَ وَ الْمَثْوَى الصَّالِحِ مِنْ مَرْضَاتِکَ
مرا به جایگاه اهل طاعتت و جایگاه شایسته بر ساخته از خشنودی ات برسان
فَإِنِّی لا أَقْدِرُ لِنَفْسِی دَفْعاً وَ لا أَمْلِکُ لَهَا نَفْعاً
زیرا که من نه بر دفع (شری) از خود قدرت دارم و نه بر نفع خویش مالک هستم
مناجات شعبانیه
دیشب بین دو نماز نشسته بودم سر سجاده. کتاب نارنجی کوچولو وسط کتاب هایی که کنار دیوار چیدم نگاهم رو جلب کرد. کشیدمش بیرون دیدم، نیمه پنهان شهید همت بود. بازش کردم دست خطم رو دیدم، میم سال نود برای تولدم کادو داده بود. باز ورق زدم و رفتم جلوتر. از آشنایی از خواستگاری از شرط و شروط از زندگی از بچه دار شدن تا عقرب ...
کتاب رو بستم ...
واقعیت این هست که برعکس خیلی از دخترها من نه از سوسک میترسم نه از مارمولک ولی تا حد مرگ از عقرب و مار میترسم. با این حال دفعات قبلی که کتاب رو خونده بودم کتاب رو نبستم. این بار انگار فرق می کرد. شاید به خاطر حرف هایی که به میم زده بودم و نزده بودم ...
تو این چند سال که بحث ازدواج مطرح شد و نشستم واقعا بهش فکر کردم و معیارهام رو مشخص کردم همیشه دلم میخواست همسرم یا جهادگر باشه یا نظامی. البته نه اینکه الا و بلا این دو و لاغیر، نه! ولی خب دوست داشتم اینطور باشه. شاهدش هم اینکه هر وقت موردی مطرح میشد ، وقتی شغلش رو میگفتن میگفتیم نون حلال ملاکمونه نه اصل شغل. ولی خب تا الان اونقدر پرت و دور از معیارهای اعتقادیم بودند که هیچکدوم به دیدن هم نرسید چه برسه به باقی صحبت ها (جهت شفاف سازی کسی که مشروب میخوره ولو تفریحی قرار نیست راه بدم خونه که) ...
گذشت تا اون روز که با میم صحبت میکردم. کتاب رو که ورق میزدم تمام صحبت های اون روزم یادم میومد. وقتی رسید به اونجا که شهید همت به تمام معنا التماس میکرد همسرش بمونه و همسرش مدام بهانه میاورد برای رفتن و آخرش گفت که اینجا عقرب داره و تو رختخواب بچه عقرب پیدا کرده، دلم لرزید ...
دلم لرزید اگه فردای روزگار تقدیر خدا با خواست من یکی شد ، آیا بازم سر حرفم میمونم. آیا کم نمیارم. همسر حاج همت میخواست تا قدس تا شهادت همراهش باشه ولی مهر مادری سر موندن تو اون شهر دلش رو لرزوند ...
دلم لرزید اگه فردای روزگار تقدیر خدا با خواست من یکی شد ، و من به فضل خدا سر حرفم موندم ، آیا بعدش طلبکار نمیشم ، خیال برم نمیداره که من از خوشیم از زندگی راحتم زدم برای بقیه ...
دیشب دلم لرزید ...
امشب بهش اجازه میدم بلرزه برای تلنگر ولی بهش حق نمیدم پا پس بکشه . یا علی مددی
آنزیم، (آنزیم ها،سرعت واکنش های شیمیایی را زیاد می کنند و یا واکنش هایی را که به علت سرعت پایین، عملاً انجام پذیر و مطلوبِ بدن نیستند، انجام می دهند) وقتی می خواهد با ماده ای چفت شود و واکنشی را هدایت کند و به مقصود برساند، وقتی موفق ست که شکل و ظاهرشان با هم متفاوت، و در عین حال، مکمل هم باشد. به این می گویند، مدل قفل و کلید.
دنبال شباهت بین همسران نگردید ... مکمل بودن ، که با متفاوت بودن به دست می
آید، به ایده آل ، نزدیک ترست.
یادم باشد
مکمل، یعنی جای خالی ها را پر
کردن، یعنی چیزهایی من دارم که او ندارد، خصوصیاتی دارم که او ندارد و
بالعکس
+ پای درس
إِلَهِی
معبود من
إِنَّ مَنِ انْتَهَجَ بِکَ لَمُسْتَنِیرٌ
آن که به تو راه جوید راهش روشن است
وَ إِنَّ مَنِ اعْتَصَمَ بِکَ لَمُسْتَجِیرٌ
و آن که به تو پناه جوید در پناه توست
وَ قَدْ لُذْتُ بِکَ یَا إِلَهِی
و من به تو پناه آوردم اى خداى من
فَلا تُخَیِّبْ ظَنِّی مِنْ رَحْمَتِکَ
پس گمانم را از رحمتت ناامید مساز
وَ لا تَحْجُبْنِی عَنْ رَأْفَتِکَ
و از مهربانی ات محرومم مکن
إِلَهِی أَقِمْنِی فِی أَهْلِ وَلایَتِکَ
خدایا، در میان اهل ولایتت برنشانم
مُقَامَ مَنْ رَجَا الزِّیَادَةَ مِنْ مَحَبَّتِکَ
مقام آن که به افزون شدن محبّتت امید بسته.
مناجات شعبانیه
به ذره ذره مهربانی ات محتاجم ...
اَللّهُمَ امْلَأ قَلبى حُبّاً لَکَ وَ خَشیَةً مِنکَ وَ تَصْدیقاً لَکَ وَ اِیماناً بِکَ
پروردگارا قلب مرا از محبت خود و همچنین خشیت از تو و تصدیق و ایمان به تو مملو ساز